امروز میخواهم از روزهایی صحبت کنم که حتی باورش برایم سخت است که چطور از آن روزها به اینجا رسیدم روزهایی که در انبوه افراد خواب آلوده در مترو به این فکر میکردم که میشود یک روز هم برای خودم هرکار که میخواهم بکنم هرموقعی به دفترم بروم و بدون کار آنچنانی روزم را بگزرانم. خوب آن روزگار گذشت اکنون و الان که هر وقت دلم بخواهد میتوانم دفتر کارم باشم یا نباشم هیچ وقت اینکار را نخواهم کرد چون واقعا دوست ندارم اینکار را بکنم کسی که عاشق کاری میشود و دلبسته آن نمی تواند یعنی دلش نمی آید تمام روح و دلش میشود کارش و دیدی بعضی مواقع به فلان میلیاردر ایرانی میخندیم که بابا بسه دیگه مگه چقدر پول میخوای برو زندگی تو بکن ،ما داریم از سمت پول به این کار نگاه میکنیم چرا نمیخواهیم ازسمت اینکه یک فرد با هر عنوانی که الان هست با هیچ شروع کرده به خلق حالا خلق یک کسب و کار یا نویسنده یک کتاب خالق یک کتاب هست اینها علاقه شان را دنبال میکنند و از پول و شهرت هم برای بالاتر رفتن آن ار مورد علاقه شان استفاده میکنند.
حالا برای من هم همانطور بود من از سمت نداشته هایم به آزادی شغلی نگاه میکردم ولی الان با بلوغی که در طی این مسیر پیدا کرده ام فهمیده ام که باید مسیر را طی کرد با آموزش خود و رشد فکری تغییر نگرش ذهنی خود شاید ما اول کار دنبال پول باشیم که هستیم خوده من دنبال پول بیشترهم بودم بعد در بیرون فهمیدم من در احساس ارزشمندی ام مشکل دارم و فکر میکنم کسی مرانمیخواهد وشاید من تنها شوم و شروع میکردم به زور خود را در جمع های مختلف و کارهای متفاوت نشان دادن سال پیش زمستان باعده ای آشنا شدم و برای اینکه خودم را نشان بدهم و بگویم من هم ارزشمند هستم شروع به فروش گوشت گوساله تناژی و حجم بالا کردم با اینکه پول خوبی داشت و من فهمیدم ذاتا یک فروشنده هستم و میتوانم در این شغل برای خودم آینده خوبی داشته باشم ولی فهمیدم که نه این جمع این راه برای من نیست آنها به چند ارزش اصلی من ضربه میزدند .
ارزشهای اصلی خود را پیدا کنید کمتر اذیت میشود مثلا از خودم بگویم من ارزش های اصلی ام یکیش آزادی بود امسال پیشنهاد کاره کارمندی با حقوق سه برابر درآمد فعلی برای کار نصفه روزه به من شد و همه جوره این شغل از لحاظ مکانی و درآمدی برای من عالی بود و واقعا خودم هم داشتم رغبت پیدا میکردم بروم تا بزنگاهی که دوست عزیزم سجاد سعیدنیا من را به فکر کردن در مورد اینکه چرا این راه را شروع کردی واداشت و من با مروری فهمیدم من از عادت و روزمرگی فرار کردم و محیط بی رحم کارمندی مرا اذیت میکردو سجاد گفت که باید بدانی روزگار همیشه تورا وسوسه میکند تا ازین مسیر بیرون روی و به محدوده امنت برگردی .
خب تا اینجا که هیچی از تکرار و تمرین نگفتم حتما فکر میکنی من یک تیتر نویس افتضاخ هستم ولی نه من تو را به اینجا کشیدم تا بگویم در این سه سال که شروع به تغییر کردم یک مهارت یاد میگرفتم تکرار میکردم تا ماهر شوم .
کتابخوانی برایم جذاب ترین کار است ولی اینکه یک کتاب را تا آخرش بخوانم بدون معطلی کاری نشدنی بود تا وقتی که هی تکرار میکردم و تکرار میکردم.
درکلاس صدا و بیان که شرکت کردم فهمیدم وسط بچه هایی ایستادم که حداقل چندسال است درکار تئاتر هستند و کلی وقت خالی برای تمرین دارند گفتم من نباید اینجا کم بیاورم شروع کردم در وقت های پرتم تمرین کردن با اینکه بسیاری فکر میکردند من میخواهم به بازیگری یا بیان برسم وقتی تمرین کردنم را میدیدند و کلاس تمام شد من جز شاگردهای برتر بودم با اینکه همیشه از برتر بودن در هرکلاسی خودداری میکردم ولی ناخواسته با تمرین زیاد من جز بهترین ها شدم . پس تمرین و تکرار همیشه جواب میدهد.
من که رسما اعتقاد دارم یک درصد هم استعداد و هوش و حتی علاقه برای هیچ کاری لازم نیست و صرفا تمرین وتکرار هوشمندانه تورا به جمع برترین ها میرساند یک تجربه دیگر از خودم من هفت سال در سمت های مختلف شغلی حوزه کاری شبکه های کامپیوتری بودم از تکنسین شبکه تا کارشناس امنیت شبکه بدون دوزار علاقه ولی همیشه برای اینکه در جمع کم نیاورم با تکیه بر مهارت تکرار به نفرات اصلی واحد شبکه آن مجموعه تبدیل شدم.و حتی سره کلکل با یک نفر با هزینه بالایی که برای داشت به دوبی رفتم و مدرک سیسکو را هم گرفتم که در جهان از اعتبار خاصی برخوردار است.
حالا با همه این تفاسیر شما حساب کن با استفاده از همه جنبه های بالا علاقه خود را بیابی و با توجه به ارزش های اصلی خود شروع کنی به قدم برداشتن در حوزه کاری مورد علاقه خودت و آن موقع ببین که مسیر های سی ساله دیگران را در زمانی حیرت برانگیز رد میکنی و به اسطوره ای تبدیل میشوی البته نمیخام ازین شعارهای تجاری در کمترین زمان بهت بدم بعضی کارها مستقیمن با میزان سخت کوشی و مقامت تو دربرابر ناملایمات اتفاق میفتد.