حتما با خوندن تیتر بالا گفتی من زدم به سیم آخر ولی تا آخر مقاله میفهمی خیلی ها زدن به سیم آخر
اول از همه یکم با هم رو راست باشیم این که با خوندن تیتر بالا فکر میکنی( من اینجوری نیستم و این حرفها) لازمه اول تمام متن را بخوانی وبعد اگر خواستی نظرتو یا نقدتو بنویس.
آره به قیمت اینکه من صبح ساعت ۴ از خواب بلند میشدم و از همون اول به این دنیا و تمام کهکشان راه شیری شروع میکردم فحش دادن که بابا من از زندگی کردن فقط خوابش برام مونده چرا نباید یک روزم شده تا ساعت هفت بخوابم و این چهار یا پنچ ساعت خواب یعنی چی .کم خوابی اثرات خودشو کاملا در این ده سال کارمندی بر بدن و روح من نشان داد.
آره به قیمت اینکه محبور بودم بعضی از صبح ها مردم را تو صف مترو بیشتر فشار بدم و خودم را زور چپون کنم داخل مترو تا متلک های کارمندها و غرغر ريیس را نشوم . حالا این وسط چه فشار هایی دادم و چه فشار هایی که دادند بهم بماند .حتی اکثر اوقات اگر جایی میدیدم خالیه بدون نگاه به بزرگسال و پیرمرد و پیرزن مینشستم روی صندلی مترو تا اندک چرت پاره ای بزنم .که این کار کاملا برعزت نفس من تاثیر گذاشت من اصلا اون آدم بی تفاوت نبودم ولی انجام دادم .
آره به قیمت نخوردن یک صبحانه درست و حسابی در ایام هفته که با یک ساقه طلایی با یک چایی که معلوم نبود از کدام برند چایی مزخرفی تهیه شده بود جایگزین میشد و به این خیال که با یک املت روز جمعه جبران میکنم . کاملا بر تصمیمات و اعصاب نداشتن کل روز من تاثیر می گذاشت .نداشتن سوخت درست حسابی کار نکردن درست و حسابی .
آره به قیمت بله قربان گفتن در چارچوب ادارات دولتی که کاملا بر همگان آشکار است که براساس شایسته سالاری محض اداره میشود و تصمیمات کاملا تخصصی هست و باید انجام شود و خدا میداند که اگر تو یک لحظه هم اختیار داشتی سره آن جلسات مزخرف اداری که مدیر یا معاون اداره مشغول ارايه دانش نداشته اش بود نمی ماندی و از کرامات ایشان غافل میماندی.
به قیمت ماندن سره ساعت کار اضافه کاری که باید تو در واحد میماندی و حالا اگر کاری بود شروع به انجامش میشدی و این وسط هم بودند آدمهای دوزاری کارمندی که همه ما قطعا یکی در محیط کارمان داریم که همیشه مشغول دور دور در واحد ها هستند و برای هر صحبتی در هر علم و صنفی آمادگی دارند و تو مجبوری با آنها و سخنانشان لحظات ساعت کار اجباری را بگزرانی چون به گفته رییس شما باید یک عدد ساعت مشخصی در اداره اضافه کاری بکنی تا بشما ده ساعت یا بیست ساعت اضافه تر به شما لطف ملوکانه کنند .
به قیمت جسد متحرک برگشتن از سره کار به سمت خانه در ساعت ۶ یا هفت بعد از ظهر و به اینکه فکر میکنی تو در زندگی ات چه گناهی کردی که باید اینجوری تنبیه شی و شایدم وسطاش به این فکر بیفتی بیای بیرون یا یک روز میای بیرون و سهمه خودتو ازین دنیا میگیری و بعدش تو همین فکرایی که یهو فشار جابجایی افراد تو اییستگاه دروازه دولت برای وارد شدن تو را ازین فکرا درمیاره تو متوجه میشی هنوز وسط این ماجرای کوفتی هستی و کار بالاتر ازین حرفهاست و شروع میکنی با فرد هول دهنده شروع به کشمکش که چرا هول میدی مگه نمی بینی جا نیست . اینجاست که مجبوری رویاهات رو فقط در حد یک تصویر دنبال کنی .
به قیمت اینکه از ایستگاه مترو میای و تو خیابون اون مسیری که باید پیاده بری تا خونه رو با نگاه به کافه و دختر و پسرهای جوون که دارن باهم صحبت میکنن پشت میز کافه را با تعجب و حسرت نگاه میکنی و با خودت میگی اینا اگه مثله من مجبور بودن گلیم خودشون را خودشون از آب بکشن بیرون اینجا نشسته بودن و حسرت میخوری که من چرا نمی تونم یک همچنین لحظاتی داشته باشم . تو همین فکرایی که یهو صدای غرش یک ماشین چند میلیاردی با راننده جوونش آتیش به جونت میزنه و با خودت فکر میکنی قطعا باباش یک دزده و با پول من وتو به اینجاها رسیده و اینجاست که میفتی به مردم و هرکی که یک چیزی بیشتر از تو داره برچسب های پولدار بی درد و دختروپسر آویزون جیب پدر دادن .
به قیمت اینکه میرسی خونه و حال نداری تو آینه دسشویی یکم خودتو نگاه کنی سریع میای بیرون که بشینی پا موبایلت و همون عادت همیشگی که استوریا اینستاگرام راببینی و اون پسره یا دختره رو که ازش متنفری و فالووش کردی ببینی امروز چیکار کرده و تو کانال های تلگرام چندتا کلیپ جدید چند تا جوک بخونی و با اهالی خونه صحبت کرده و نکرده این چند ساعت مونده از شب رو بسر ببری و منتظر همون روز قشنگ که امروز گزروندیش بشی . و اینجاست که تو حتی تو محیط خونه دیگه اون آدم سابق نیستی تبدیل به یک جسد شدی .
به همین قیمت من به پول رسیدم به پولی که نه اندازه اش کافی بود و نه برایم کاربردی داشت .....
این مقاله فردا ادامه خواهد داشت شما هم اگر نقد یا تجربه خاصی دارید خوشحال میشوم با من به اشتراک بگزارید.