روزی روزگاری، امیر، مردی جوان و پرانرژی، عاشقانه به نامزدش نرگس دل بسته بود. آنها به تازگی اولین سالگرد نامزدیشان را جشن گرفته بودند و امیر میخواست این شب را بهیادماندنی کند. او تصمیم گرفته بود یک شب رؤیایی برای نرگس بسازد. چند روز پیش از قرار، امیر به تدارکات شب ویژهشان مشغول شد؛ از رزرو رستوران موردعلاقهشان گرفته تا خریدن گلهایی که نرگس عاشق آنها بود.
اما چند روز پیش از شب قرار، وقتی امیر مشغول جابهجا کردن چند جعبه سنگین بود، دردی تند و ناگهانی در ناحیه کمرش احساس کرد. ابتدا آن را جدی نگرفت و با خود گفت: "کمی استراحت میکنم و همه چیز درست میشود." اما روز به روز درد کمرش بدتر شد، و با نزدیک شدن زمان قرارشان، کمکم امیر نگران شد.
او هر روز سعی میکرد کمی استراحت کند، اما این درد عجیب به نظر میرسید؛ طوری که هر حرکت کوچکی باعث میشد احساس سوزش در کمرش کند. امیر نمیخواست که این درد کوچک مانع شب زیبایشان شود، پس تصمیم گرفت یک روز کامل استراحت کند تا شاید دردش کاهش یابد.
اما شب موعد که فرا رسید، امیر همچنان از درد شدید کمرش رنج میبرد. هر چه سعی کرد، نتوانست حتی چند دقیقهای راحت بنشیند. از یک طرف دلش میخواست نرگس را ببیند و با او وقت بگذراند، اما از طرف دیگر، درد طاقتفرسای کمرش مانع میشد. امیر که دیگر چارهای نداشت، با دلی پُر از ناراحتی به نرگس پیام داد و گفت: "نرگس عزیز، خیلی متأسفم، اما نمیتوانم بیایم. کمرم خیلی درد میکند و نمیتوانم از جایم بلند شوم."
نرگس که از علت واقعی این مشکل بیخبر بود، ابتدا از شنیدن این پیام ناراحت شد و فکر کرد که شاید امیر علاقهای به دیدنش ندارد. احساس دلتنگی و ناراحتی در دل نرگس افتاد، اما امیر هم در حالتی بود که نمیتوانست هیچ توضیح بیشتری بدهد. درد کمر، او را از لذت دیدن معشوق و شبی بهیادماندنی محروم کرده بود.
چند روز بعد، وقتی امیر با دوست صمیمیاش درباره این اتفاق صحبت کرد، دوستش به او گفت: "امیر جان، تو باید این موضوع کمردردت را جدی بگیری. به فکر یک برنامه تمرینی اصلاحی باش تا از درد راحت بشی." امیر که قبلاً چنین مشکلی را دستکم گرفته بود، حالا به این نتیجه رسید که واقعاً نیاز به یک راه حل پایدار دارد.
او شروع به جستوجو در اینترنت کرد و به وبسایتی به نام اکتین هلث دات آی آر برخورد actinhealth dot ir مثلا؛ جایی که تمرینات اصلاحی و برنامههای تخصصی برای کاهش و درمان کمردرد ارائه میکرد. امیر با دقت برنامهها را بررسی کرد و بهویژه یکی از آنها و ستون و سوال ها را با دقت جواب داد . او با امید و انگیزه شروع به انجام تمرینات کرد، و به مرور زمان متوجه شد که دردش کمتر و کمتر شده است.
تمرینات به او کمک کردند تا نه تنها عضلات مرکزی کمر و شکمش را تقویت کند، بلکه وضعیت بدنش را هم بهبود ببخشد. امیر حالا احساس میکرد که دوباره کنترل زندگیاش را به دست آورده است. چند هفته بعد، او بدون هیچ دردی دوباره نرگس را به قرار دعوت کرد. این بار، او با اطمینان و لبخند به سمت رستوران مورد علاقهشان رفت و با شاخه گلی که در دست داشت، نرگس را در آغوش گرفت. این بار هیچ چیز نمیتوانست او را از دیدن عشق زندگیاش بازدارد.
آن شب، وقتی امیر داستان کمردرد و درمانش را برای نرگس تعریف کرد، هر دو با هم خندیدند و نرگس گفت: "خوبه که حالا از درد راحت شدی و میتونی بدون نگرانی با من باشی." امیر که دیگر دردی نداشت، با نگاهی محبتآمیز به نرگس قول داد که از این به بعد بیشتر به سلامتی خود اهمیت میدهد.
از آن روز به بعد، امیر نه تنها از کمردرد رهایی یافت، بلکه زندگیاش را نیز با شادی و سلامت بیشتری ادامه داد. او فهمید که نباید دردهای جسمی را نادیده بگیرد و همیشه به فکر سلامتی خود باشد تا بتواند بهترین لحظات را با عزیزانش سپری کند.