چیزی گم کردهایم به نام «حکمت». علم داریم، دانش داریم، اطلاعات داریم اما حکمت نداریم. درست بر خلاف بعضی قدیمترها که با حداقل تحصیل و سواد، زندگی حکیمانه داشتند. برخلاف ما که بهظاهر زندگی دانشمندانه داریم؛ خیلی چیزها را میدانیم اما این دانایی به کارمان نمیآید و چهبسا همین داناییهای تکهپاره خانهمان را ویران کرده و زندگیمان را به شورهزار بدل کرده است.
حکیم کیست؟ حکیم کسی است که هم راهروی دارد هم راهبری؛ یعنی با استفاده از شناختهای درست، هم خودش مسیر را پیموده و به سرمنزل مقصود رسیده (راهوری) و هم دست دیگران را میگیرد و به سمت مقصد سوق میدهد (راهبری).
هرجا علمی داریم که به کارمان نمیآید (بخوانید به راهمان نمیآید) آن علم پوچ و باطل است و هرجا بذری درونمان ریشه دوانده که دستمان را میگیرد به آسمان معنا ارتقاء میدهد همان دانه، ابزار حکمت و تعالی است.
مشکل قرن ما گم شدن حکمت است. ما در راهماندگان خاکنشین هم خودمان گیجیم و هم میخواهیم گیجهای دیگر را تربیت کنیم. اینجاست که همه در این دایره سیمانی گرفتاریم و با این دستفرمان به بیرون راهی نداریم.