درون من خواندنی است؛ درست مثل یک کتاب؛ کلمه به کلمه، سطر به سطر، صفحه به صفحه. کتابی بیانتها با فصلهای متنوع که در هربار خواندن حرفی تازه دارد، و من هنوز در مقدمه این کتاب ماندهام، صفحهای پیش نرفته و در تقدیمنامه کتاب درجا زدهام.
ناشر خداست، صفحهبند خدا، خریدار خدا و این من هستم که صفحهها را مینویسم و برای کتابم اسم میگذارم. این کتاب الگوهایی از خوب و بدی دارد؛ از فطرتی پاک که در قاببندی آن درج شده تا شهوتها و غضبها که در پینوشت آن منتظر ارجاع یا تکذیب است. حال این منم که بر کدامین الگو نقش برانم و صفحات وجودم را پاراگراف به پاراگراف پر کنم.
درون من خواندنی است؛ اما هنوز فرصت نکردهام به آن سر بزنم و با دقت و لذت آن را بخوانم. حتی بین سطرهای آن، درست آنجایی که سفیدی کاغذ کاهی نمکشیده قدیمی پیداست میشود چیزهایی را فهمید.
اینکه من کیستم، تبارم چیست، الان کجای تاریخ ایستادهام و در نهایت به کدامین سو روان خواهم شد، از همین کتاب قابل استخراج است. اصلا این کتاب خودش ناطق است، خودش راهنماست، خودش پیام دارد و راهنمایی میکند. اما این من هستم که هنوز به صفحات سیاه و سفید درونم سفر نکردهام و برای آینده از آن یادداشت برنداشتهام.