سید
سید
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

می‌خواهم معمولی باشم

سردرگمم؛ قدری اضطراب با چاشنی گیرپاژ ذهنی! با همه‌چیز انس دارم اما همه‌چیز برایم غریبه است. با همه‌چیز به‌راحتی کنار می‌آیم اما راضی نمی‌شوم. اعتراض نمی‌کنم اما کیف هم نمی‌کنم. در این سال‌ها راه زیادی آمده‌ام اما هنوز مسیرم روان نشده است. سربالایی‌های خطرناک عصر یخبندان را طی کرده‌‌ام اما هنوز صخره‌های وجودم ذوب نشده است. بی‌حسم و از هیچ‌چیز جان نمی‌گیرم. انگار هنوز از نقطه اول فاصله‌ چندانی نگرفته‌ام: درست مثل یک اسکیمو که در یخچال‌های قطب درجا می‌زند و یا یک دوره‌گرد آمازون که لابلای درخت‌های ترسناک، با مارها و میمون‌ها سر می‌کند.

سوخته‌ام اما هنوز خامم. سری پر سودا و قلبی پر از ادعا دارم؛ گوش فلک را کر می‌کنم و خدا را بنده نیستم؛ خودم را آگاه‌ترین مردم شهر می‌دانم اما در جهل مضاعف می‌سوزم و در نفهمی دست‌وپا می‌زنم.

شاید گیر کار آنجاست که همیشه خواسته‌ام خاص باشم و این خاص بودن پدر من را در آورده است. دیگر از ویژه بودن و یا ادای ویژه بودن را در آوردن خسته شده‌ام؛ خسته! می‌خواهم دیگر ویژه نباشم. می‌خواهم عادی باشم. می‌خواهم از معمولی‌ترین آدم‌های دنیا هم معمولی‌تر باشم؛ و حالا شما با یک آدم کاملا معمولی طرف حسابید!

آدم معمولیزندگیمردزنخاص
یک آدم عادی که می‌خواهد از حد معمول هم معمولی‌تر باشد؛ که بدون پرده و باآرامش حرف‌های دلش را با مخاطب ناشناس مطرح کند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید