هنوز قدم بعدیم رو برنداشتم که اشتباه کردم.اشتباهی که ازش نتونستم درس درستی بگیرم، نتونستم عقایدمو باهاش وقف بدم یا تغییر بدم چون، مطمئن نیستم همه مثل هم باشن
اشتباهی فهمیدم همه ادما یه جورین.من اشتباه کردم که همه رو قضاوت کردم. من نمیدونستم همه میتونن مثل من دل داشته باشن! نمیدونستم ادمای این دنیا توی دلشون یه سری چیزا هست که تموم رفتاراشون میتونه معنی داشته باشه.
اما اگر اینطوری باشه، من باید با کی بجنگم؟ ندای درونم داشت میگف تو یه آدمکی بیش نیستی و دیده نمیشی اما چیشد که فهمیدم همه ادمای این شهر وقتی از کنار هم رد میشن یه داستانی برای خودشون تو زندگی خودشون دارن؟
اگر اینطوریه که همه یه مشکلاتی داشتن پس چرا اوضاع من اینطوریه؟ پس چرا کسی به بغلی خودش توجهی نداره؟ پس چرا هیچوقت همو درک نمیکنیم با اینکه میتونیم بهم حق بدیم؟ هممون تو یه لوپ میتونیم گیر کرده باشیم که دوباره طی یه زمان مشخص بهم میرسیم..
کی قراره جواب این سوالات نامهفموم رو بفهمیم؟ کی قراره بهمون بگن مشکل اصلی از کجاست؟ اصلا ما از کجا اینشکلی شدیم؟ کی مارو اینطوری خلق کرد؟
به جوابام میتونی فکر کنی یا سوال هام؟ به هیچکدوم.چون هیچ جوابی برای این سوال ها وجود نداره اگر داشت اوضاع همه ادما بهتر از این حرفا بود که از صد ملیون نفر یه نفر بتونه تورو نگاه کنه
اخه آدمک هام مگه احساس دارن؟
_حاویِپاسُخِسؤالات_