عادله قدسی زاده
عادله قدسی زاده
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

پرواز در آسمان کم ارتفاع خیال

بچه که بودم، یکی از سرگرمی‌های اصلی من ساختن دنیاهای خیالی بود. برای خودم سرزمینی تصور می‌کردم که ساکنانش زندگی خودشان را داشتند. حاشیه‌های قالی رنگارنگمان هم اغلب اوقات شهرشان بود. اهالی سرزمین هم بسته به حال و هوای هر روزم اشیاي متفاوتی بودند، تیله، نخود و لوبیا، قاشق و چنگال‌ها، محتویات جامدادی یا مهره‌های شطرنج.

ادامه‌ی بازی این طور بود که مثلا تیله‌ها را بر اساس اندازه و رنگ به خانواده‌های مختلفی تقسیم می‌کردم و مثل زندگی عادی، بچه‌ها مدرسه می‌رفتند و پدر و مادرها سر کار بودند. گاهی هم برای گردش می‌رفتند پیک نیک روی گل‌های وسط قالی.

کامپیوتر که خریدیم این بازی جای خودش را به The sims داد. تا چند سال بعد که یادم نیست چرا از sims دل بریدم و سراغ تیله‌هایم رفتم ولی باز هم دنیایی که می‌ساختم چندان دور از آنچه که خودم تجربه می‌کردم نبود.

این چند روز مدام داشتم فکر می‌کردم که دنیای خیالی من چطور است، نتیجه این بود که خیالم آن‌قدر پرواز نمی‌کند که یک چشم اضافه، بال، دم یا هر ویژگی دیگری به آدم‌ها بیفزاید. ولی به چند سال قبل خودم که نگاه می‌کنم، جایی که الان نشسته‌ام خیلی نزدیک به همان خیال‌های دست‌نیافتنی‌ محدود به شرایط بود.حتی یک گربه هم به زندگی‌ام اضافه شده که حتی در خیال‌هایم هم نبود.

چند جهان خیالی در تصویر پنهان شده؟
چند جهان خیالی در تصویر پنهان شده؟


آنقدر که حافظه‌ام یاری می‌کند، عادله‌ی ده سال پیش دانشجوی رشته‌ای بود که هیچ‌جوری دوست‌داشتنی نبود، طبیعتا آینده‌ی شغلی‌اش هم تفاوت چندانی با خود رشته نداشت. آن سال‌‌ها کار کردن در حوزه‌‌ای که دوستش داشته باشم آن‌قدر برایم آرزوی دوری بود که ترجیح می‌دادم به آن فکر هم نکنم.

ناامید از اینکه روزی در حرفه‌ای مشغول باشم که اندکی قابل دوست داشتن باشد، رفتم سراغ کارهایی که خوشحالم کند، سفر، دیدن آدم‌ها، اوریگامی و آخر هم نوشتن. کورسوی امیدی هم نداشتم که ترکیب این‌ها من را به شغلی برساند که دوستش داشته باشم.

ولی امروز که دارم این کلمات را می‌نویسم کارم را تا حد امکان دوست دارم. نوشتم تا حد امکان، چون از یک جایی به بعد با خودم کنار آمدم که هر کاری، حتی اگر تیله‌بازی باشد، وقتی تبدیل به شغل آدم می‌شود بعد از مدتی آن روی ناخوشش را به آدم نشان می‌دهد و بخش‌هایی دارد که دوستش نداریم، یا کمتر دوستش داریم.

تجربه‌های ناخوشی هم داشتم از محیط کار که کم کم داشتم به این باور می‌رسیدم که همکارها را باید تحمل کرد و سطح توقعم از تعامل با آنها از همین حد فراتر نمی‌رفت. ولی این روزها نه تنها می‌توانم همکارهایم را تحمل کنم، بلکه مدام خوشحالم از اینکه به بهانه‌ی کار فرصت تعامل با تک تکشان برای من فراهم شده. طبیعتا این روابط همیشه خوشایند نیست ولی حتی در موارد نادر جنگ و دعوا هم ته دلم خوشحالم که در این محیط هستم.

اگر از نزدیک، یا حتی دور، با من آشنا باشید، می‌دانید که به محیط زیست اهمیت زیادی می‌دهم، فعلا هم تمرکزم روی کم کردن تولید زباله است. الان هم اگر بخواهم بال و پر خیالم را باز کنم، بیش از چند متر پرواز نمی‌کند ولی از همین ارتفاع کم، دوست دارم آینده‌ی خیالی‌ام را این طور تصور کنم که کسب‌وکارهای زیادی هستند که در فعالیت‌های مختلفشان، تاثیر بر محیط زیست را هم در نظر می‌گیرند و سعی می‌کنند تا حد امکان کمتر به محیط زیست‌ آسیب برسانند. مثلا شاید تهیه غذاها، خوراکی‌های خوشمزه را در ظرف‌های معمولی به دست مشتری برسانند و آخر روز برای پس گرفتن ظرف‌ها بیایند. یا بیشتر محصولات به صورت فله‌ای و در بسته‌بندی‌های خودمان قابل تهیه باشد. اینکه خودم هم در چنین حوزه‌ای مشغول به کار باشم دیگر همانجایی‌ است که به سقف می‌خورم.

از نگاه عادله‌ی ده سال پیش، زندگی امروز چند گام بزرگ هم از تمام آنچه که تصور می‌کردم بهتر است. برای همین کمی شجاعانه‌تر می‌خواهم به دنیای خیالی فکر کنم، کسی چه می‌داند، شاید چند سال دیگر بال‌دار هم شدیم به جای گام برداشتن، برای جابجایی پرواز کردیم.

محیط زیستتولید محتوابی زبالهجهان خیالی
این روزها در تلاشم زباله کمتری تولید کنم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید