رضا ادنانی
رضا ادنانی
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

به دست های خودم اعتماد ندارم چه برسد به نیچه

هر یه بار به من خیانت شد مطمئنا یکی از خائنان لو سالومه بود بریر تمام همدردی که بلد بود به کار گرفت
نیچه دوباره سر تکان داد : من به دلیل اعتماد به شما رازهای دلم را گفتم
پدرم از یک بیماری مغزی فوت کرد اشتباه من اعتماد بیش از اندازه است
بریر در محاسباتش اشتباه کرده بود سعی کرد ترتیب وقایع را به خاطر بیاورد سرنخ پل است مطمئن بود در کتاب های نیچه کلمه پل را دیده بود شاید باید با کلام خود نیچه باید با او صحبت می کرد.
نیچه آرام آهی کشید
به قضاوت خود درباره نیچه اعتمادی نداشت.


این ها بخش هایی از کتاب "وقتی نیچه گریست" است و شاید یکی از بهترین کتاب ها برای شناخت تفکرات نیچه که یکی از پایه های تفکرات مدرن قرن بیستم است؛ درباره همه چیز.حالا موضوع همین اشتباه نیچه برای تعداد زیادی از آدم های قرن بیستم بوده است که همان اعتماد بیش از اندازه به یک تفکر به یک شخص به یک جریان ...شاید اگر کمی از بی اعتمادی به دیگران که نه حتی به قضاوت های خودمان استفاده می کردیم جرات تغییر پذیری مان بیشتر و توان چالش پذیری مان بیشتر می شد .

دکتر بریر حتی به قضاوت خود درباره نیچه اعتمادی نداشت. و نیچه بزرگ ترین اشتباهش را اعتماد بیش از اندازه می دانست.

همیشه باید درباره هر موضوعی اعتماد کنیم و بعد انتخاب کنیم امروز حتی برای چیزهای نامرئی و ناشناخته باید تصمیم بگیریم که آیا الان همه چیز مطمئن هست؟ دیگر به دست های خودمان اعتماد نداریم. این همان تمرین بی اعتمادی به همه چیز است که روی مثبت آن پرهیز ار بنیاد گرایی کورکورانه و روی منفی آن این که دیگر نه تنها خودمان نتوانیم درباره موضوعی ریشه های استوار ذهنی داشته باشیم بلکه به هیچ موضوع دیگری برای ریشه گرفتن و استوار شدن اعتماد نکنیم و پروبال ندهیم که خود جلوی پیشرفت را خواهد گرفت.


وقتی نیچه گریستنیچه
نویسنده ای که نمی نویسد از روستایی کوهستانی پشت کوه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید