رضا ادنانی
رضا ادنانی
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

دودمان را در جنگل عباس آباد بدرقه سگی گرسنه می کنم!

من یک سوپری ام ؛ پالتوی مشکی می پوشم ؛ شش تیغ می کنم ؛ پشت دخل می نشینم و به دنیا به شکل آواری که بر سرم ریخته نگاه می کنم. من یک سالخورده افغانی ام کپری ساخته ام. با کباده ای مضحک بر تنم کفاشی می کنم و در یک حلبی ،چوب می سوزانم تا اخم ریش دارم گرم شود.من یک پیرمرد میوه فروشم. لبخند دارم و یادم نرفته که پنجاه سال در این منطقه از زمانی که همه زمین های اینجا زمین کشاورزی بوده اند همین طور زندگی را بی هدف در کرده ام و نگاهم هر روز نگران تر به پایان نزدیک می شود.من یک میانسال نانوایم. سنگک را به بهترین شکل ممکن می سوزانم و هنوز هم حواسم به کارخودم نیست و مدام سر و گوش می جنبانم.من یک باغبان بازنشسته ام . حالا دیگر فقط گیاهان آپارتمانی را برای دل خودم پرورش می دهم .عصایم به درد کوهنوردی نمی خورد و فقط طول پارکینگ را گز میکنم.

من یکی که یک سوپری افغانی باغبان میوه فروش مرده ای گم شده در حجمی از گنگ زمانم . همه ات را من حل می کنم در این حجم نامتقارن و باز همه ام را با همان هوای سوخته ذره ذره می سوزانم و دودمان را در جنگل عباس آباد بدرقه سگی گرسنه می کنم تا بدود به دنبال یک یک ماشین های در بسته متحرک.


نویسنده ای که نمی نویسد از روستایی کوهستانی پشت کوه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید