ما تنها مردمانیم
دو نفریم یک زن یک مرد
پیاده می رویم و راه میرویم و میرویم هر بار شش هفت کیلومتر
پاهایمان دراز روی تخت های تاشوی کاناپه ای
روابطمان مدفون ، اطرافیانمان پای سریال ، دوستانمان در غربت ، خودمان در وطن غریبه
موهایت را بسته بودی که این نوشته عاشقانه شود؟
تنهایی مرا به گوشی و لبتاپ دوخته بودی که این رویا دلتنگانه شود؟
ما را ترساندند که خدا بی اولادان را دوست ندارد
برای همدیگر اولاد شدیم
حالا که همه در خیابان موها را اویخته اند تو با یک روسری ساده ،
مذهبیون شده ای
تو که تا دیروز با همین روسری سکولار بودی
تنها مردمانیم که در برابر جامعه عکس العملی شتاب زده،
به آوای یک ربنای شجریان و یا اهنگ برف روی کاج کارن پناه می بریم
شعر هم میخوانیم از این شعرهای نوی قرن هفتم مثنوی که ریختش از اول تا آخر آیه قران دارد
لا تزع قلبا هدیت بالکرم والصرف سوء القضا خط القلم
تنهاییم اهل می یا نوحه نیستیم
نه سریال حلال این طرف را میبینیم نه اخبار اگاه کننده بدون غرض ان طرف