رضا ادنانی
رضا ادنانی
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

شب های کابیریا

شب های کابیریا اتفاقی متداول در زندگی است.درست وقتی که فکر می کنی همه چیز دیگر درست شده و دعاهای تو به درگاه مریم مقدس مستجاب شده و مرد رویاهات آمده و دنیا بالاخره بعد از آن همه رنج و سختی؛ خوشبختی و عدالت را برای همه به ارمغان آورده؛ درست همان موقع از تو در حالی که لب پرتگاه رو به رودخانه ایستاده ای می پرسند : راستی تو شنا بلدی؟

تازه می فهمی می خواهند تیغت بزنند؛ پرتت کنند در آب و ناگهان انگار که دلشان سوخته باشد که مبادا جانت را هم از دست بدهی؛ ازت می پرسند راستی تو شنا بلدی؟

آی آقای فلینی به تو قول می دهم، این روزها هیچ کس وقتی می خواهد کسی را تیغ بزند و هولش بدهد نگران غرق شدنش نیست .

مستر فلینی عزیز لازم به ذکر است خاطرنشان کنم در سال 1336 که این حرف ها را در ایتالیا زدی، یک سال زودتر از این که پدر من در ایران به دنیا بیاید؛ اگر پدر من به گفته خودش در یکی از غار های همدان وقتی که ته چاه پرت شده بود و نتوانسته بودند نجاتش بدهند ، حالا من اینجا نبودم که بهت بگویم دست مریضاد !

این چهره کلهم تئاتری را دیگر از کدام عمق کدام غار گمشده پیدا کردی ؟ به اعماق کدام غار رفتی و گشتی این خانوم جولیتا ماسینا را پیدا کردی و پنجاه سال عاشقانه اوج گرفتی ؟

جولیتا ماسینا
جولیتا ماسینا

از شما چه پنهان آقای مستر فلینی ! اگر بشود بعد از گذشت بیش از شصت سال از آن فیلم شب های کابیریا یک روز حتما به لب پرتگاهی می روم و به جولیتای خودم می گویم : من که شنا بلد نیستم اگر تو هم بلد نیستی بیا هر دو با هم تیغ زده شویم و او می گوید نیازی نیست ما هر دو دهه شصتی هستیم!

فدریکو فلینی
نویسنده ای که نمی نویسد از روستایی کوهستانی پشت کوه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید