هزاران سال است که انسان در مورد وجه تاریک خود میداند، افسانه میسازد،داستان می گوید،فیلم می سازد،روانشناسی میکند،جادوگری میکند و ...
وجهی تاریک که هرکسی کمی از آن را درکمیکند. روانشناسها میگویند نباید وازد عمق این سیاهی شد،از کنار آن باید رد شد و فقط همیشه نیم نگاهی به آن داشت و فقط وجودش را پذیرفت،فقط همین.
حال آنکه برخی انسانها چارهای جز زندگی با این تاریکی را ندارند. گاه تمام تلاش خود را میکنند که دربرابر تاریکی زندگیشان نوری بتابانند تا امید در دلشان نمیرد.اما وقتی عمق درد و سیاهی آن چنان عمیق میشود که امید فقط نامی مسخره می شود بدون وجود خارجی،روح و جان فرد شروع به انقلابی میکند تا فرد را آمادهی پادشاهی در تاریکی نماید.
بعد از مدتی با فردی مواجهایم که به شدت با معیارهای دنیای سفید که چهارچوبی کوچک برای ذهنمان شده فرق میکند،فردی که هالهی سیاه از درونش به بیرون تراوش میکند. این افراد با طی کردن عمیق ترین احساسهای انسانی به چنان عمق فلسفی رسیدهاند که بزرگان ما فقط در حیرت رسیدن به آن ماندهاند. خفاش شب را به یاد میآورید. در برنامهای کمی با وی صحبت کردند،فردی که قتلهایش عامل ترس وحشت بود، چنان وجودش پراز آرامش و حرفهایش عمیق بود که اگر وحشت قتلهایش را نادیده میگیرفتید شیفتهی عمق نگاهش میشدید.
همهی اینها را گفتم که بگویم تیزری که از فیلم جوکر به نمایش درآمده،و البته تجربهی ما از کاراکتر جوکر با بازی هیث اندرو لجر داشتهایم، بنظر میآید که با نمایشی از عمق تاریکی مواجهایم. نمایشی دیوانهوار که بیشتر افراد آن را منزجر کننده و غیر منطقی میدانند، درحالی که این نمایش سایهایست شکل گرفته از عمق تاریک یکایکِ ما.
پیشنهاد میکنم که این لیست کاراکتر های جوکر و فیلم هایی که جوکر در آن بوده است نیز ببینید و به بهترین شخصیت آن رای بدهید: ???
?لیست کامل شخصیت های جوکر
هدیه من به شما ?
تصاویر با کیفیت و نایاب جوکر برای بک گراند گوشی
امیدوارم این تصاویر رو به عنوان بکگراند موبال خودتون دوست داشته باشید
فیلم جوکر، نوعی پیشگویی از جامعه شورش پرور و طاغیساز است. شورش و طغیان، انتخاب اولیه قهرمان داستان نیست راه حلی هم که او به آن روی میآورد هم، دردی را دوا نمیکند اما وقتی صدایش شنیده نمیشود عملا راهی جز ویران کردن خود و دیگری ندارد
فیلم «جوکر» نام خود را به عنوان پرفروشترین فیلم بادرجه R در تاریخ سینما ثبت کرده و به فروش ۱.۰۷ میلیارد دلاری دست یافته، لازم به ذکراست این فیلم با بودجهای متوسط از سوی کمپانی برادران ورانر ساخته شد.
Joker is an upcoming American psychological thriller film distributed by Warner Bros. Pictures and based on the DC Comics character Joker. It is intended to be the first in a series of DC-based films separate from the DC Extended Universe. Wikipedia
Release date: October 4, 2019 (USA)
Budget: 55 million USD
Production companies: Bron Studios, Village Roadshow Pictures, Sikelia Productions, DC Films
Producers: Todd Phillips, Martin Scorsese, Bradley Cooper, Emma Tillinger
بیتردید از زمان «شوالیه سیاه» به بعد، «جوکر» ساخته «تاد فلیپس» جسورانهترین فیلم سینمای ابرقهرمانی است؛ یک فیلم اوریجینال واقعی که حتماً به عنوان یکی از مرزشکنترین فیلمهای پرفروش قرن بیست و یکم در یادها خواهد ماند. این فیلم شیپور جنگ زهرآگین برای اینسلهای خودمحور (مجردهای ناخواسته) است، و یک داستان فوقالعاده آشنا دارد و از «راننده تاکسی» و «سلطان کمدی» آنقدر بهره گرفته است که احتمالاً باید «مارتین اسکورسیزی» را تهیهکننده فیلم دانست.
اولین تفاوت «جوکر» تاد فیلیپس، زمان ساخت و اکران آن است.
«جوکر» یک فیلم انقلابی نیست.
چهره جوکر سفید، لبانش سرخ و موهایش سبز رنگند.
جوکر در تمام روایتهای پیشین انگیزهاش دزدی است
این فیلم در تسخیر نوعی روح تحریکآمیز قرار گرفته است.
فیلم درباره یک خودشیفته آدمکش است.
«جوکر» ساخته «تاد فلیپس» جسورانهترین فیلم سینمای ابرقهرمانی است.
هر چیزی در این دنیا باید خیلی خیلی بد شود تا مردم به صرافت تغییر دادن آن بیفتند.
فیلم، نشان میدهد که چطور انسانهای لعنتی میتوانند در دنیایی لعنتی وجود داشته باشند
این فیلم در تسخیر نوعی روح تحریکآمیز قرار گرفته که به ندرت سر و کلهاش در فیلمهای معمولی پیدا میشود، اما در عین حال تحت هدایت ارباب مجللی است که نه نظم و ترتیب سرش میشود و نه اهمیتی به برخورد مسئولانه با چنین جنس خطرناکی میدهد و همیشه راه بزدلانه را برای خروج از حساسترین موقعیتها انتخاب میکند.
«جوکر» فیلمی مخصوص بزرگسالان و در قد و قواره انسانی است که بر مبنای یک کتاب کمیک ساخته شده و منتقدانِ «مارول» مدتها منتظر آن بودهاند – هیچ اکشنی، هیچ لباس اسپندکسی، هیچ جلوه ویژه مشخصی وجود ندارد و کل فیلم آنقدر شجاعانه و جدی است که طرفداران «دنیای توسعه یافته دی سی» احساس خواهند کرد مردهاند و نسخه اسنایدر را دیدهاند – اما بدترین اتفاق ممکن برای دنیای سینما هم هست، زیرا آینده تیره و تاری را نشان میدهد که در آن ناتوانترین افراد کنترل سینما را به عهده گرفتهاند و حتی نفرتانگیزترین فیلمها با بودجههای متوسطشان هم در صورتی که ارتباطی هرچند اندک با برخی شخصیتهای داستانی مشهور داشته باشند، میتوانند به موفقیتهای بزرگی دست بیابند (و نامزد دریافت جایزه اسکار شوند). فیلم «گمشده در ترجمه» بعدی درباره «بیوه سیاه» و «هاوارد استارک» خواهد بود که آخر هفته با هم به هتل سوکوویا میروند؛ «کارولِ» بعدی یک درام قدیمی زیبا و دردناک درباره «والکری» جوان خواهد بود که عاشق زن زیبای بلوندی میشود که در فروشگاه اسگردیان دیده است.
«جوکر» فیلمی درباره یک خودشیفته آدمکش است که حس میکند باید مرکز توجه جهان باشد – مردی که ترجیح میدهد برای خندیدن آدم بکشد تا اینکه بگذارد دنیا به او بخندد. جوکر همچنین فیلمی درباره تأثیرات ضد انسانیِ یک سیستم سرمایهگذاری است که نردبان اقتصادی را لیز و لغزان میکند و مرز بین ثروت خصوصی و ارزش شخصی را چنان تار میکند که حتی خود زندگی هم ارزش واقعیاش را از دست میدهد.
فیلیپس که قبلاً میراث سینماییاش با سهگانه «خماری» و آن صحنه از فیلم «سفر جادهای» تعریف میشد که در نقش یک منحرف ناشناس انگشتان پای «امی اسمارت» را میمکید، حالا فیلمی ساخته که به نحوی مجموع همه آن چیزها در کنار هم است: فیلم موفقیتآمیز، مبتکرانه، عجیب و غریب و الگوشکن و آشفتهبازاری از عدم انسجام اخلاقی است که سطح استانداردهایمان را پایین میآورد. چیزی از یک مأمور هرج و مرج مهارناپذیر کم (یا زیاد) ندارد.
و هنوز حتی سراغ «واکین فینیکس» هم نرفتهایم که بازی مسحورکننده و بینظیرش کاملاً جدید به نظر میرسید اگر اینقدر به کارهای قبلیاش شباهت نداشت. اگر «فردی کوئل» و «تئودور تامبلی» وارد ماشین دورنوردیِ فیلم «پرواز» شوند، به «آرتور فلک» تبدیل خواهند شد. آرتور که به شخصیتی از اپرای پاگلیاچی میماند، در اوایل دهه ۸۰ میلادی در حومه شهر گاتهام سیتی زندگی میکند که حتی قبل از اینکه کارگران جمعآوری زباله اعتصاب خود را شروع کنند هم رو به فساد میرفت.
اولین بار آرتور را وقتی میبینیم که به آینه خیره شده و صورتش را برای شغل کوچک روزانهاش رنگ میکند؛ حتی در اتاقی پر از دلقکهای نفرتانگیز هم، این یکی به شکل خاصی ناراحت به نظر میرسد. آرتور که هم پوست به استخوانش چسبیده هم قلنبه است، شبیه گرگینهای است که در میانه تغییر شکل، متوقف شده باشد (که میتواند توضیحی برای موهای سیاه و بلند خیسش هم باشد).
او ستمدیده است – یکی از آفریدههای بدبخت خدا. و فقط برای اینکه اوضاع بدتر شود، از اختلال ناپایداری عاطفی هم رنج میبرد و همین اختلال موجب خندههای غیر قابل کنترل میشود (او کارتی که همراه خود را دارد را به غریبههای بیتفاوتی میدهد که چپ چپ به او نگاه میکنند، آیینی که میتواند هر کسی را از خود شرمنده کند). اگر جوکرِ «کریستوفر نولان» نیروی مرموز طبیعت بود، جوکرِ فلیپس نمیتوانست انسانتر از این باشد – همه خصوصیات عجیب و غریب او آشکارا در معرض دید قرار دارند.
این واقعی و عینی بودن مزایایی دارد اما میتواند طاقتفرسا هم باشد؛ فلیپس درست مانند اسکورسیزی در «سلطان کمدی»، مرز بین فانتزی و واقعیت را محو میکند اما اصرار دارد که به عقب برگردد و خط واضح و مشخصی بین حقیقت و افسانه بکشد. این یکی از موارد بسیاری است که جوکر را به عنوان فیلمی که ارزش تفکر جدی را دارد، نشان میدهد اما جوکر شجاعت لازم برای چنین چیزی را ندارد.
فینیکس هر وقت که دلش میخواهد دنبال الهه الهامبخشش راه میافتد. وقتی جوکر در فیلم جا میافتد، به شکلی باورنکردنی غیر قابل پیشبینی میشود. ماهیت بازی فینیکس – که متمم خوبی برای نگاه دلقکوار و جذاب «هیث لجر» به شخصیت جوکر است – به شکلی است که نمیتوان به سادگی فهمید آیا آرتور دارد میخندد یا گریه میکند یا اینکه چه واکنشی از همه مناسبتر است. کیست که نتواند این را درک کند؟
گاتهام با حمله موشهای غولپیکر روبهرو شده است، میلیاردر ترامپی «توماس وین» نامزد انتخابات است و ادعا میکند که تنها کسی است که میتواند به فقرای شهر کمک کند، و مادر آرتور (فرانسیس کانروی) همچنان با سماجت پسرش را «خوشحال» میخواند چون معتقد است شرایط پسرش نشان میدهد که او «به دنیا آمده تا شادی و خنده بپراکند.» دنیا یک شوخی است و با او لج است. اما چیزی نمانده که آرتور اوضاع را تغییر دهد – فقط باید متوجه شود که این زندگی در واقع یک کمدی است (در فیلمی که آنقدر میخواهد جدی گرفته شود که نمیتواند هیچ نشانهای از کمدی را در خود جا دهد، انجام این کار چندان هم ساده نیست).
شاید بتواند کمدین شود، مثل قهرمانش «موری فرانکین» (رابرت دنیرو) که از «روپرت پاپکین» به «جری لنگفوردِ» جری لوئیس تبدیل شده و هر شب در یک برنامه تلویزیونی ادای «جی لنو» را درمیآورد. دنیای بسط یافته بتمن، که شدیداً مسحور ماسکها و دیگر لایههای عدم واقعیت است، همیشه با روش آمریکاییها تنها برای جعل کردن اکثر روابطشان از طریق تلویزیون هماهنگ بوده است، و «جوکر» وقتی به اوج میرسد که این ظلمات بخصوص را از هم میشکافد. اما آرتور منزویتر از آن است که بفهمد چه چیزی دیگران را میخنداند.
او در دفترچه خاطرات/جوک خود با خط خرچنگ قرباغهای مینویسد «بدترین بخش مریضی روانی داشتن اینه که مردم انتظار دارن درست رفتار کنی، انگار که رفتارت درست نبوده.» هر انسان با احساسی میتواند با او همدردی کند و هر کسی که خودش با چنین مشکلی مواجه باشد احتمالاً میتواند خودش را در آینه این کلمات ببیند. آرتور انسان بدبختی است، منفور نیست. و اگر فلیپس فکر میکند بقیه فیلم برای پیچیدهتر کردن شرایط کافی است، دارد خودش را گول میزند.
«جوکر» هم از لحاظ شخصی و هم از لحاظ سیاسی درمییابد که هر چیزی در این دنیا باید خیلی خیلی بد شود تا مردم به صرافت تغییر دادن آن بیفتند. ضربه روحی میتواند تغییر شکل دهد. آرتور به بدترین وضع ممکن نمیرسد تا وقتی که سه کارمند مست در مترو به او حمله میکنند و او برای دفاع از خود، آنها را میکشد. خب، بعضی از آنها را در دفاع از خود میکشد. و بعد متوجه میشود که گزارشهای نفسگیر درباره دلقک ناشناسی که کارمندان آیندهدار شرکت وین را کشته، اخبار را پر کردهاند و تنش بین ثروتمندان و فقرای گاتهام بالا میگیرد. شهر باید نجات داده شود، اما «بروس وین» هنوز فقط یک بچه است. کس دیگری باید قدم جلو بگذارد.
نه که آرتور علاقهای به رهبری یک جنبش داشته باشد. اگر میکروفونی جلویش بگیرند فریاد میزند «هیچ چیز را باور ندارم.» بله، او میخواهد دنیا به تصویر خودش در آینه نگاه کند – همانطور که او هر روز صبح مجبور است خودش را در آینه ببیند – اما در واقع فقط میخواهد کسی او را در آغوش بگیرد و بگوید که او واقعاً وجود دارد.
با اینکه «جوکر» اغلب مانند کپی برابر اصلِ «سلطان کمدی» میشود، اما آن فیلم درباره مرد بیاستعدادی بود که به این نتیجه رسیده بود که آدم خاصی است؛ اما این فیلم برعکس، درباره مرد بااستعدادی است که قرص قرمز را قورت میدهد و به این نتیجه میرسد که هیچکس است. این نقطه نظر به فلیپس اجازه میدهد یک ژست غیرسیاسی بگیرد و با مردم دنیای ما حرف بزند، مردمی که تمایل دارند آرتور را یک الگو ببینند: تنها، سفیدپوستان ناتوانی که به دلیل جوامع خشمگین اطرافشان، جذب ایدئولوژیهای نفرتآمیز میشوند.
این رویکردی سردرگم و خودانکارانه نسبت به فیلمی است که انتقام شخصی را جرقهای برای انقلابهای سیاسی میداند و رویکردی فوقالعاده خطرناک نسبت به فیلمی که آنقدر تحتتأثیر جنبه خرابکارانه خود قرار دارد که نمیتواند آرتور را چیزی به جز یک قهرمان ببیند. فیلمبرداری جذاب و کثیف «لورنس شر» گویی چاپلوسی جوکر را میکند، مانند کلوزآپهای سریع و بیوزنی که فینیکس را نشان میدهند که مانند توآیلا ثارپ مشغول رقص دلقکی است، انگار که یک روح مقدس او را تسخیر کرده باشد. اما کارگردانیِ فلیپس به شکل ناامیدکنندهای ناتوان از وارد کردن ما به ذهن آرتور است – تا خطر شناسایی جزئیتری را به جان نخرد که یک فیلمبرداری شخصیتر میتوانست زمینه آن را فراهم کند.
وقتی «جوکر» وارد پرده طولانی دوم میشود تا به پایان باشکوه اپراگونه خود نزدیک شود، فیلم از ظرافت غیرمنتظره خود مست میشود. لحظاتی از خشونت غافلگیرکننده وجود دارد اما فیلیپس عمدتاً با قدرت نوظهور آرتور به این و آن سو کشیده میشود. تفاوتی اساسی بین تعریف چنین داستانی به شکل یک فیلم هنری انسانگریزانه و افسردهکننده مانند «راننده تاکسی» و تعریف آن به شکل جهانی یک فیلم ابرقهرمانی که قرار است دنیا را در چندپرده به تصویر بکشد، وجود دارد. در این زمینه، آن داستان خواه ناخواه شکل و شمایل آرزو به خود میگیرد. و فلیپس اولین کسی است که فریب جاذبه آن را میخورد – و با درماندگی جذب تمایلی ذاتی میشود تا جوکر را در اوج قدرت ببیند.
«جوکر» نشان میدهد که چطور انسانهای لعنتی میتوانند در دنیایی لعنتی وجود داشته باشند – فیلمی که تا انتها اصرار دارد کسی نمیتواند دیگری را انکار کند. دلیل دیوانگی آرتور، آشغالدونی بودن گاتهام نیست و دلیل آشغالدونی بودن گاتهام هم دیوانه بودن افرادی مانند آرتور نیست. آدم بدها، چه فقیر چه پولدار، تنها کسانی هستند که اینطور فکر میکنند. اما حالا دهههاست که بتمن و جوکر همچنان یکدیگر را خلق میکنند زیرا همه ما روی الاکلنگ بیپایانی بین قهرمانها و شرورها، بین نظم و هرج و مرج، گیر افتادهایم. همانطور که مجری خبر میگوید: تنها راه حل برای مشکل موشهای غولپیکر، گربههای غولپیکر هستند.
اما فلیپس که بین خلق دوباره ابرقهرمان از عدم و انداختن یک ظاهر مبدل روی همان داستان اصلی احمقانهای که قبلاً ۱۰۰۰ بار دیدهایم گیر کرده، باید جوکر را به شکلی نشان دهد که هم نور باشد هم سایه، یین باشد و یانگ، تنها مرد عاقل در دنیایی مجنون باشد. باید کیکش را بخورد و بعد آن را به صورتش بمالد و خنده بزرگ و قرمزش از روی لبهایش محو نشود. نتیجه، سرگرمیِ بزرگ و تر و تمیزی است که میخواهد برای همه مردم همه چیز باشد، بیشتر معادل سینمایی گربه شرودینگر است تا تست رورشاخ، و کاری میکند احساس کنیم که فیلم، و شرایط فعلی فیلمسازی استودیویی، ممکن است به صورت همزمان هم زنده باشد هم مرده.
وقتی که کلمه «پایان» با آن خطالرسم بانمک و قدیمیاش روی صفحه ظاهر میشود، «جوکر» نه به شدت تأثیرگذار است و نه فقط «یک فیلم سرگرمکننده دیگر». هر دوی آنهاست. آنقدر خوب هست که خطرناک باشد و آنقدر بد هست که دنبال بهتر از آن باشیم. قرار است دنیا را زیر و رو کند و همه ما را از شدت هیجان دیوانه کند. خوب یا بد، این دقیقاً همان فیلمی است که جوکر دلش میخواهد.
اولین تفاوت «جوکر» تاد فیلیپس با نمونههای قبلی، زمان ساخت و اکران آن است. «جوکر» تاد فیلیپس وقتی قرار شد ساخته شود که تجمعاتی مثل اعتراضات هامبورگ به نظام سرمایهداری در حاشیه نشست سران کشورهای صنعتی (موسوم به جی ۲۰) در مرحله تدارک قرار داشت و البته هنوز عملیاتی نشده بود و وقتی روانه پردهها شد که جلیقهزردهای فرانسه به سالگرد اعتراضاتشان نزدیک میشدند. وقتی این فیلم داخل یکی از سالنهای سینمایی فرانسه در حال نمایش بود، مخاطبی گمنام از روی صندلیاش فریاد الله اکبر سر داد و عدهای از ترس حمله تروریستی سالن را ترک کردند. در اعتراضات عراق که شروعشان به قبل از اکران فیلم «جوکر» برمیگردد، کسانی با آرایشی شبیه همین دلقک سینمایی به اجتماعات وارد شدند و بقیه با آنها سلفی گرفتند. «جوکر» در خیلی از نقاط دنیا تبدیل به نماد خشم فرو خوردهای شد که شاید یکسری گروههای اجتماعی متضاد با همدیگر را در دایرهاش یکجا جمع کرد.
اتفاقا امسال در جشنواره کن هم فیلمی توانست برنده نخل طلا شود که شباهتهای مضمونیاش به «جوکر» قابل انکار نیست، با این تفاوت که جوکر در فضای داستان بین شهروندان خشمگین طرفدارانی پیدا میکرد و خانواده خشمگین فیلم «انگل» در تمام رسانهها به عنوان قاتل یا همدست قاتل معرفی میشدند و جز همدیگر کسی را نداشتند. با این حال، صحنهای که در فیلم کرهای «انگل»، پدر خانواده فقیر، چاقو را در قلب مرد ثروتمند فرو میکند و غافلگیری شوکآور این صحنه که در عین حال بسیاری از مخاطبان درکش میکردند، نشان از این میداد که جهان امروز چقدر خشمگین است. این خشم نه تنها برآمده از فاصله طبقاتی و بهرهکشیهای ظالمانه طبقه سرمایهدار سفتهباز، بلکه علاوه بر آن، بابت وضعیت تکصدایی جهان است. وقتی در این نوع فیلمها به نمادهای رسانهای حمله میشود از همین رو است. دنیا پر شده از تبلیغات بازرگانی و هدف این تبلیغات، طبقات برخوردار هستند.
این یعنی در چرخه عظیم اقتصاد امروزی، آنها که تولید میکنند و آفریننده هستند، حتی برای گول خوردن هم چیزی بهحساب نیامدهاند و عجیب نیست که اگر این خشم یک روز به طور ناگهانی فوران کرد، دیده شود که ویرانگرترین نتایج را به بار بیاورد. اما «جوکر» یک فیلم انقلابی نیست، یک فیلم انتقامی است و به همین دلیل توانسته در جاهای مختلف دنیا بین گروههای متفاوت فکری و اجتماعی که رویکردی متضاد با هم دارند، محبوب باشد. یکی از موضع فاشیستی خشمگین است و یکی رویکرد چپ دارد. یکی سکولار است و دیگری در سالن نمایش الله اکبر میگوید. یکی برای همپالگیهای طبقاتیاش بیشتر از خودش ناراحت و خشمگین است و دیگری فقط سهم خودش را میخواهد.
اینطور که واکنشهای مختلف به فیلم «جوکر» در سراسر دنیا نشان داد، جهان بیعدالت امروز اتفاقاً در گستراندن فقر و بدبختی و تحقیر بین گروهها و طیفهای اجتماعی مختلف، کاملا عدالت را رعایت کرده و کسی را بینصیب نگذاشته و همین است که تمام تنوعها و تناقضهای افراد بیصدای دنیا را در این یک کلمه همصدا کرده که «نه!»، یا به عبارتی روشنتر؛ تصمیم جماعتهای مختلف در یک هارمونی هماهنگ، از این احساس عجولانه آب میخورد که «هر چیزی باشد، فقط غیر از این که امروز هست». بله «جوکر» یک فیلم روانشناختی است؛ با آن قسمت از روح و روان افراد سروکار دارد که احساساتی اطفاء نشده نسبت به وضعیت خفقانآور جهان تکقطبی دارد. شاید در درون همه ما یک جوکر هست، همانطور که احتمالا در درون همهمان یک چگوارا هم باشد و البته کاراکترهای دیگر…
اما آیا اگر هر کدام از جوکرهای دیگر که طی ۵۰ سال گذشته در سینمای قصهگو، انیمیشنها و سریالهای تلویزیونی تولید شدهاند، امروز به نمایش در میآمدند، ممکن بود که این درجه از تاثیرگذاری را در آنها روی جهان پیرامون دید؟ جوکر تاد فیلیپس چه تفاوتهایی با نمایشهای قبلی این شخصیت دارد؟ شخصیتی که حدود ۸۰ سال پیش در کتابهای داستان مصور پا به عرصه وجود گذاشت و نوع خاصی از بدجنسی را ارائه میداد که یادآور توصیفات ابلیس یا همان شیطان رجیم در ادیان ابراهیمی بود.
توجه به تفاوتهای جوکر تاد فیلیپس با نمونههای قبلیاش، یکی از راهگشاترین روشها برای پی بردن به چرایی این تاثیرگذاری غافلگیرکننده است. جوکر معمولاً کتی ارغوانی میپوشد و گاهی کتی به رنگ آبی کاربنی. در فیلم فیلم تاد فیلیپس جوکر کت قرمزرنگ پوشیده است. این تفاوت، احتمالا معنای نشانهشناختی خاصی ندارد جز اعلام علنی مرزبندی تاد فیلیپس با روایتهای پیشین این شخصیت. چهره جوکر سفید، لبانش سرخ و موهایش سبز رنگند.
در بعضی از تصاویر، دور چشمانش نیز سیاه رنگ هستند که تمام اینها در فیلم تاد فیلیپس هم هست متنها با این تفاوت که علت این رنگ چهره، در داستانهای مختلف، متفاوت است و تاد فیلیپس بر خلاف اکثر روایتهای قبلی، این نوع آرایش چهره را مطابق اراده خود شخصیت نشان میدهد. در بیشتر کمیکها، علت تغییر چهرهٔ جوکر، پرت شدن او به درون مواد شیمیایی ذکر شده است. در این روایتها جوکر پیش از این یک مهندس شیمی بوده اما حالا تاد فیلیپس آن را کسی نشان میدهد که از ابتدا شغلش دلقکی بوده است.
در برخی روایتها، دو طرف دهان جوکر، زخمی مانند یک لبخند وجود دارد که در یک روایت، این زخم را بتمن بر صورتش میاندازد. در فیلم «شوالیه تاریکی» کریستوفر نولان، جوکر در دو صحنه مختلف، دو علت مختلف برای این واقعه ذکر میکند. در یک جا میگوید پدرش که یک الکلی معتاد بوده، یک شب که مست شده، با چاقو به مادرش حمله میکند. سپس به سمت او بر میگردد و به این بهانه که «چرا اینقدر جدی هستی پسر؟» با چاقو، لبخندی روی صورتش میکشد.
«چرا اینقدر جدی هستی پسر؟» تکیهکلام معروف جوکر در فیلمها و کتابهای مختلف است؛ چیزی که تاد فیلیپس آن را به عمد حذف کرده است و به جایش از دهان جوکر میشنویم که «حتی یک بار در زندگیام واقعا شاد نبودهام». جوکر در جای دیگری از شوالیه تاریکی میگوید که همسرش به او میگفته چرا اینقدر کم میخندد؟ همسرش یک قمارباز بوده و یک بار، کلی بدهی بالا میآورد و طلبکاران، صورتش را خط خطی میکنند.
جوکر برای این که نشان دهد این موضوع برایش اهمیتی ندارد، با چاقو روی صورت خود لبخندی ایجاد میکند ولی همسرش که نمیتوانسته چنین چهرهای را تحمل کند، او را ترک میکند. اما این علت زخم لبخند صورت جوکر در انتهای فیلم تاد فیلیپس خونی است که پس از بیان ناگفتههای جوکر از دهانش در انتهای فیلم جاری میشود. یک تصادف برای نجات جوکر از ماشین پلیس توسط هوادارانش باعث میشود این خون در دهان او جمع شود و جوکر با آن دور دهانش طرح لبخند را رسم میکند که شاید همین با شکوهترین صحنه فیلم باشد.
جوکر در اکثر روایتهای قبلی مانند بسیاری دیگر از شخصیتهای کمیکبوکی، توانایی یا قدرت فوقبشری خاصی نداردو فقط با مهارتش در خلق سموم شیمیایی سعی میکند دست به خرابکاری بزند. البته بعضا از سلاحهای عجیب و نامتعارف مانند ورق نیز استفاده میکند اما جوکر تاد فیلیپس قبلا مهندس شیمی نبوده و سلاح خاص و پیچیدهای هم ندارد.
در برخی داستانها نشان داده شده که جوکر با دستیارش «هارلی کویین» رابطه عاشقانه دارد. هارلی هم معمولا به جوکر در اجرای نقشههای شیطانیاش کمک کرده است. هارلی کویین دختر سفیدپوستی است که از ۱۹۹۲ به جهان جوکر وارد شد. او پرستار جوکر در بیمارستان روانی بود و به فرار این شخصیت کمک میکرد. اما در فیلم تادفیلیپس جوکر (البته در رویا) با یک دختر سیاهپوست رابطه عاطفی دارد. شاید یکی از مهمترین تفاوتهای جوکر ۲۰۱۹ با نمونههای قبلی، انگیزههای او برای اعمال خرابکارانهاش باشد.
جوکر در تمام روایتهای پیشین یا انگیزهاش دزدی است که این مورد کمتر وجود دارد و یا در بیشترین موارد، او نیتی جز رساندن پیام ندارد. در «بتمن» کریستوفر نولان صحنهای هست که جوکر با دلار تپهای بسیار بزرگ ساخته و از روی آن سر میخورد. سپس دلارها را با فندک آتش میزند و میگوید: «پول مهم نیست، مهم انتقال پیام است.» او همچون ابلیس، رسالتی برای خودش قائل است که ثابت کند انسان در ذات خودش موجود پلیدی است.
اما وقتی در فیلم تاد فیلیپس، رابرت دنیرو که نقش مجری استندآپکمدی را بازی میکند، از او میپرسد «آیا سه کارمند والاستریت را کشتی تا پیامی برسانی و رهبر اعتراضات شوی؟» او پاسخ میدهد که نه، من آنها را کشتم چون آدمهای بدی بودند. به عبارتی انگیزه او اینبار کاملا شخصی تعریف میشود و حالا جوکر از یک شخصیت انقلابی خبیث که مثل شیطان رسالتی در نمایاندن خباثت انسانها و تحریک آن دارد، تبدیل به الهه انتقام با نیتهایی قابل درک میشود که معلوم نیست قابل تایید هم باشند.