
آقا ما همیشه فکر میکردیم بزرگترین دغدغه رستم، جنگ با دیو سپید و اسفندیار بوده. نگو پهلوانِ قصهها، توی خانه خودش یک جنگ هر روزه داشته که شاهنامه هیچوقت رویش نشد بنویسد: جنگِ چای!
قصه از این قرار بود که تهمینه، بانوی قصه، یک چای هل و دارچین دبش دم میکرد. رستم تا از هفتخوان برمیگشت و خسته و کوفته مینشست، میگفت: «تهمینه جان، دستت طلا، ولی این چای که مزه آب جوش میده!» فردا صبح، تهمینه که از شب قبل دلخور بود، یک چای دودی لاهیجان میگذاشت آنقدر بماند تا خودِ گرزِ نریمان جلویش لنگ بیندازد! رستم چای را میخورد و میگفت: «بانو، این چای بود یا زهر هلاهل؟ یک قلپ خوردیم، انگار دیو سپید تو دلمان رخت میشوید!»
خلاصه که اوضاعی بود. نه چایِ تهمینه به دلِ رستم مینشست، نه گلههای رستم به گوش تهمینه فرو میرفت. یک روز چای کمرنگ بود، یک روز میسوخت. یک روز تلخ بود، یک روز بیمزه. رخش هم که از این جنگ و دعواها خسته شده بود، افسار پاره کرد و گفت: «یا یک فکر به حال این چای میکنید، یا من میروم اسنپ کار میکنم!»
درست در لحظهای که رستم داشت گرزش را برای شکستن سماور آماده میکرد، یک نور از آسمان تابید و یک اپلیکیشن روی گوشی تهمینه نصب شد: تایمر هوشمند چای ایرانی!

تهمینه اولش باورش نشد. اما وقتی برنامه را باز کرد، چشمهایش از تعجب گرد شد. این دیگر چه بود؟ یک حکیم همهفنحریف که انگار تمام فوتوفنهای چای دنیا را بلد بود.
این اپلیکیشن، مثل رخشِ رستم، یک تنه حریف تمام مشکلات چای بود:
فرمانده لشکر چایها: اول از همه، برای هر نوع چای (سیاه، سبز، سفید، دمنوش) یک زمانبندی دقیق و از پیش تعیینشده داشت. تهمینه فقط نوع چای را انتخاب میکرد و دکمه شروع را میزد. خلاص!
انیمیشن دم کشیدن: یک فنجان خوشگل وسط صفحه بود که همزمان با دم کشیدن چای، بخار از آن بلند میشد و یک نوار پیشرفت هم پر میشد. انگار خودِ چای داشت با تهمینه حرف میزد و میگفت: «بانو، یک دقیقه دیگر مانده تا جان بگیرم!»
جارچی مخصوص: بهترین قسمتش اینجا بود. به محض اینکه تایمر تمام میشد، یک صدای دلنشین پخش میشد و از آن مهمتر، یک نوتیفیکیشن روی گوشی میآمد که: «چای حاضره!». یعنی حتی اگر تهمینه سرش گرمِ اینستاگرامِ منیژه هم بود، محال بود چای بسوزد!
حکیمباشیِ جیبی: یک بخشی داشت به اسم «چه چایی بخورم؟». مثلاً وقتی رستم از جنگ برمیگشت و کوفته بود، اپلیکیشن میگفت «چای زنجبیل و جینسینگ» برایش دم کند. وقتی خودِ تهمینه دل و دماغ نداشت، «چای بهارنارنج» را پیشنهاد میداد. دیگر لازم نبود برای هر دردی بروند پیش سیمرغ!
فال چای مدرن: بالای صفحه، هی جملههای باحال و شعر و ضربالمثل در مورد چای مینوشت. هر بار که برنامه را باز میکردند، یک جمله جدید میدیدند و کلی میخندیدند.
بازی تا دم بکشه: حتی یک بازی بامزه هم داشت که در آن باید برگهای چای را میگرفتی. رستم که عاشق کلکل بود، تا چای دم میکشید، مینشست و رکورد میزد!
از آن روز به بعد، دیگر صدای جروبحث رستم و تهمینه سر چای بلند نشد. چای همیشه به موقع آماده بود، همیشه خوشعطر و خوشرنگ. رستم با خیال راحت به نبردهایش میرسید و تهمینه با عشق برای پهلوانش چای دم میکرد.
حالا، شما هم میتوانید به جنگهای کوچک و بزرگِ چای در خانهتان پایان دهید. این اپلیکیشن ساده و جذاب را باز کنید، چای مورد علاقهتان را انتخاب کنید و اجازه دهید تکنولوژی، یک فنجان آرامش و لذت برایتان دم کند.
لینک اپ رو توی کامنت ها میذارم که بتونید ببینید و نظرتون رو بگید 😁👌
نوش جان.