یکی از تفریحاتی که جدیدا برای کتاب خواندن پیدا کردهام این است که بروم کتاب فروشی و توی کتابهای قدیمیتر( چاپهای قدیمیتر) با سخت گیری کمتر کتاب انتخاب کنم. کتابی که شاید آنقدرها مشهور نباشند معمولا چیزی درموردشان چشمم را میگیرد یا نویسنده یا اسم، یا چند صفحهای ورق میزنم و متن میگیردم. اینجوری هم در برابر تجربههای جدیدی قرار میگیرم و هم در هزینهها صرفهجویی میشود. این کتاب را هم همینجوری پیدا کردم. اسم نویسندهاش به نظرم آشنا آمد توی خبرنامهاش عضو هستم.
کتاب داستان زندگی چند نسل یک خانواده توی جمهوری دومینیکن( که توی آمریکای لاتین است) و آمریکا است. داستان وطن و مهاجرت و احساس تعلقی که انگار هرگز قرار نیست بیاید.
شخصیت اصلی کتاب اسکار توی آمریکا به دنیا آمده و بزرگ شده از مادری دومینیکنی( چه کلمهی بدخوانی). اسکار برای آمریکاییها زیادی دومینیکنی( واقعا خیلی سخته) است و برای دومینیکنها زیادی آمریکایی است. در نتیجه هیچ کجا احساس تعلق نمیکند.
با اینکه داستان رسما مال اسکار است بخش زیادی از آن به افراد دیگر تعلق دارد، خواهرش، مادرش، پدربزرگش. همهی کسانی که داستان اسکار بدون آنها ناقص است. داستان اسکار بدون دومینیکن هم ناقص است. کشوری زیر یوغ دیکتاتوری که از یک سو به جز بیعدالتی و درد و رنج ارائه نمیکند و از طرف دیگر عشقش رفتهها را هم باز میآورد( به یک نحو خاص گر چه). کشوری که انگار یک جور نفرین است نمیتوانی از چنگش فرار کنی. همین کشور در نهایت به اسکار چیزی را میدهد که خیلی خواهان اوست و بعد، بعد نابودش میکند.
آشنا به نظر نمیرسد؟
نکته جالب توجه کتاب، نثر نویسنده بود تقریبا میتوانم بگویم تا حالا کتابی مثل این نخوانده بودم. کتاب در کنار داستانش یک تاریخ کامل کشور بود دومینیکن توی پاورقیها، توی بعضی کلمات متن( بعضی خطابها به زبان محلی نوشته شده بودند نه انگلیسی) مانده بود. تجربه جالبی بود کمی من را یاد شب هول هرمز شهدادی انداخت ولی در آن جا نحوه جایگذاری تاریخ در داستان متفاوت بود. کتاب اهل توصیفات دراز و طویل هم نیست به شما چیزی را نمیگوید صرفا برای این که تصورش کنید میگوید چون به کارتان میآید و من از این ویژگیاش هم لذت بردم.
این هم خبرنامه نویسنده است، عمدتا پولی البته.