افسانه حبیبی
افسانه حبیبی
خواندن ۴ دقیقه·۱۵ روز پیش

اعمال غیر انسانی

بعد از مرگ تو، نتوانستم برایت عزاداری کنم. و از آن پس، زندگی‌ام تبدیل به عزا شد.
بعد از اینکه تو را در تکه‌ای برزنت پیچیدند و سوار بر ماشین حمل زباله از اینجا بردند.
بعد از اینکه رگه‌های براق آب پودر می‌شد و از فواره آب‌نما بیرون می‌جهید.
روشنایی‌های معابد مقدس در همه‌جا می‌سوخت.
در گل‌هایی که به هنگام بهار شکوفه می‌کنند، و در دانه‌های برف.
در غروب‌هایی که به هر روز پایان می‌بخشد.
رگه‌های درخشان شمع‌هایی که درون بطری‌ها می‌سوزند.
- بخشی از کتاب اصلی کتاب، به طرز خوبی متفاوت با انتظارم بود

مدتی قبل پستی از شخصی خواندم درباره نویسنده این کتاب «هان کانگ» که نوبل ادبیات امسال را برده است، کنجکاو شدم که کتابی از او بخوانم. کتاب اعمال انسانی‌ در طاقچه در دسترس بود این شد که این کتاب را انتخاب کردم. کتاب تصور داستانی نویسنده از برحه‌ای دردناک و واقعی از کشورش است. در زمانی که مردم کشور کره در گوانگجو علیه حکومت استبدادی شورش می‌کنند.

داستان کتاب آشنا است (آشناتر از آنچه دلم می‌خواست باشد)، شورش علیه ظلم. درد، نفرت و بی‌عدالتی کتاب هم آشنا است. در حین خواندن این کتاب مدام این در ذهن من می‌آمد که «چگونه می‌توانند این اعمال را انجام بدهند؟» در حالی که می‌دانستم دیکتاتورها این کارها را کرده‌اند، می‌کنند و خواهند کرد. در قسمت‌های مختلف جهان این درد به شکل‌هایی کمی متفاوت و در اصل یکسان، تکرار می‌شود. کتاب ناراحت‌کننده است از همان ابتدا هم این را می‌فهمی و تا آخر هم یادآوری می‌شود، اینجا پایان خوشی وجود ندارد. قرار نیست عدالت پیروز شود. حتی اجازه واگویه این اعمال غیر انسانی داده نمی‌شود. فریادهای انسان‌ها اینجا در نطفه خفه می‌شود.

کاور اصلی کتاب، به طرز خوبی متفاوت با انتظارم بود
کاور اصلی کتاب، به طرز خوبی متفاوت با انتظارم بود

سوالی که مدت‌ها است ذهنم را مشغول کرده و امید داشتم این کتاب جوابی برایش داشته باشد: «هنگامی که در نهایت در چنگال هیولا گیر می‌افتی، چگونه باید انسانیت خودت را حفظ کنی؟» این سوال را موقع خواندن کتاب‌های زیادی می‌پرسم ولی هنوز پاسخ درخوری نرسیده‌ام. در جایی که از هیج شکنجه روحی و جسمی برای فروکاستن انسان دریغ نمی‌کنند (روش‌هایی که با بارها آزمون و خطا به حد اعلای خود رسیده‌اند)، چگونه همچنان می‌توان انسان ماند، مانند یک انسان احساس کرد؟ به چه چیزی باید چنگ زد و توسل جست؟ چه چیزی موجبات سقوط انسان را فراهم می‌آورد؟ این کتاب هم سوالم را جواب نداد، توی این کتاب انسان‌ها سقوط کرده‌اند، هیولا پیروز شده است. جسمشان آزاد شده است ولی ذهنشان نه. شاید هم در نهایت بهبودی کامل برای شخصی که از چنین اعمال غیر انسانی‌ای جان سالم به در برده، معنایی ندارد. شاید انسانیت با همین زخم‌های مانده معنا پیدا می‌کند. ولی مگر نه اینکه بخشی از همین زخم‌ها حاصل پشیمانی و حسرت‌ها است؟ حسرت‌هایی که در بخشی از کتاب به شکل: چرا وقتی تیر خورد فقط عقب ایستادم و نگاه کردم؟ چرا به کمک‌شان نرفتم؟ چرا من زنده‌ مانده‌ام و او نه؟ تبلور پیدا کرده‌اند. در نهایت انسان با احساسی باقی می‌ماند که جزوی از این اعمال غیر انسانی بوده. حسی شبیه به اینکه کثافتی به انسان چسبیده که مهم نیست چقدر خودش را بشوید پاک نمی‌شود.

در نهایت اعمال انسانی برای من بیشتر مواجهه با احساساتی بود که در این شرایط سر بر می‌آورند. دفترخاطراتی از رنج‌ها و دردهای مشترک که چندان به دنبال روایت داستانی پیچیده یا نگاه تاریخی نیست. بلکه بیشتر از همه روی این احساسات برآمده از این اعمال متمرکز شده، درد و رنجی برای افراد درگیر که هرگز پایان نمی‌یابد، نه حتی با مردن. درد و رنجی که حتی بعد از سال‌ها کسی پاسخگوی رخدادشان نیست. جنایت‌هایی که انگار هرگز رخ‌ نداده‌اند هرچند هرگز از احساس کردنشان دست نکشیده‌ایم.

اما در عین حال این را می‌دانی که اگر زمانی مثل آن بهار دوباره از راه برسد، حتی با آگاهی از آنچه اکنون می‌دانی، شاید بهترین پایانی که برایش بسازی، پایان مشابهی باشد نظیر آنچه قبلا ساخته بودی .... مثل آن‌موقع که پاهایت تو را به میدان کشاند، تو را کشاند سمت طنین آواز زن‌هایی که در اتوبوس آواز می‌خواندند، با اینکه می‌دانستی سربازهای مسلح آنجا مستقرند. مثل آن شب آخر که آن‌ها پرسیدند چه کسی می خواهد تا انتها بماند و تو بی‌سروصدا دست بلند کردی.
سیونگ‌هی گفته بود ما نباید اجازه بدیم که قربانی بشیم. نباید اجازه بدیم که اون‌ها این‌طوری کلک ما رو بکنن.
- بخشی از کتاب



کتابمعرفی کتابخلاصه کتاباستبدادمقاومت
اینجا از تجربیاتم با کتاب‌ها و زندگی می‌نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید