ویرگول
ورودثبت نام
افسانه حبیبی
افسانه حبیبی
خواندن ۳ دقیقه·۱ ماه پیش

چیزی برای نجات دادن نیست

مدت زیادی از زمانی که این کتاب را خوانده‌ام، گذشته است. با این که دوستش داشتم نمی‌دانم چرا نوشتن از آن را به تاخیر انداختم. شاید به دلیل احساس نزدیکی یا شاید هم صرفا تنبلی یا هر دو.

کتاب داستان مرد ویتنامی دورگه‌ای است که در زمان جنگ ویتنام به عنوان جاسوس کمونیست‌ها در ویتنام شمالی فعالیت می‌کند.

داستان در زمان جنگ ویتنام می‌گذرد که نسخه‌ای که از آن دیده‌ایم (یا حداقل من دیده‌ام) از دو جنبه خارج نبوده یا از دید ج.ا.ا با محکومیت دخالت آمریکا بوده و یا از دید آمریکا با جلوگیری از گسترش کمونیست. در نهایت واقعیت همیشه پیچیده‌تر از چیزی است که می‌بینیم. من قبل از خواندن کتاب اصلا نمی‌داستنم که جنگ ویتنام در وحله اول یک جنگ داخلی بوده که آمریکا هم در آن مداخله کرده.

داستان کتاب به طرز غمناکی آشنا است. شخصیت اصلی توی فرهنگ و جامعه‌ای که پذیرشش را ندارد دورگه است. احساس سردرگمی شخصیت در تمام طول مسیر من را با او می‌کشید. شخصیت اصلی تلاش می‌کند وطن‌پرست باشد. برای کشوری، فرهنگی که او را نمی‌پذیرد تا پای فدا کردن بالاترین چیزی که یک انسان دارد می‌رود، اصول اخلاقی. در نهایت فکر می‌کنم شاید هیچ‌کس حتی خودش هم نتواند بگوید راهی که رفت را می‌شد جور دیگری رفت یا نه؟ اصلا در آن شرایط کار درستی وجود داشت؟ راه نجاتی برای ویتنام در آن زمان بود؟

درگیری شخصیت اصلی منهای وطن‌پرستی‌اش برای من ملموس بود. او با کشوری می‌جنگد که فرهنگش را تقاضا می‌کند، برای کشوری می‌جنگد که از پذیرش او به عنوان بخشی از خود سرباز می‌زند. او نه می‌تواند کاملا ویتنامی باشد نه کاملا آمریکایی. چیزی که نمی‌فهمم تلاش شخصیت اصلی برای نجات ویتنام است. حس نمی‌کنم که شخصیت اصلی عاشق ویتنام باشد، عاشق ایدئولوژی شاید. عاشق تصویری از کشوری که ویتنام می‌تواند باشد، کشوری که همه مثل همند، کشوری که می‌تواند او را بپذیرد. شاید همین علاقه به ایدئولوژی و نه کشور است که او را به آن‌جا می‌رساند. شخصیت اصلی چیزهایی برای دوست داشتن دارد، چیزهایی برای تلاش کردن. او خانواده‌ای غیر سببی دارد که مثل نژادش در دو سمت رودررو قرار گرفته یکی در سمت کمونیست‌ها و دیگری در سمت آمریکایی‌ها. مشکل اینجاست که رویای استقلال از مسیر معیشت می‌گذرد. وعده‌ی استقلال بهای سنگینی دارد و حتی مشخص نیست این ایدئولوژی نجات بخش باشد. و در نهایت بهای این استقلال ضمنی، آزادی است.

اگر صادق باشم پایان کتاب را دوست نداشتم. درسی را که می‌خواستند به شخصیت اصلی بیاموزند توی کت من نمی‌رود. درسی که حکومت می‌خواست بدهد که تکلیفش مشخص است. بی شباهت هم به درسی که جامعه فعلی قصد دارد به ما بدهد، نیست. ایدئولوژی‌ای که سنگ وطن را به سینه می‌زند، اما حتی فکر سایر ایدئولوژی‌ها را می‌کُشد، ارمغانی نخواهد آورد. جامعه‌ای که بخواهد همه را شبیه هم کند، هیچ شخص حقیقی باقی نخواهد گذاشت. اما درباره درسی که دوستش می‌خواست بدهد، واقعا درست است؟ اگر باشد که بد به حال ما یا شاید هم خوش به حال ما.

من دو ترجمه موجود در طاقچه یکی با اسم هواخواه از نشر میلکان با ترجمه فرانک معنوی و دیگری با اسم همدرد از نشر کوله‌پشتی و ترجمه معصومه عسکری را با هم مقایسه کردم. در حد صفحه اول فقط با کتاب اصلی که تطبیق دادم ترجمه نشر میلکان به نظرم دقیق‌تر بود و حتی اسمی را که انتخاب کرده‌اند را بیشتر می‌پسندم، و در نهایت همان را خواندم.

جنگ ویتناموطنکتابمعرفی کتابخلاصه کتاب
اینجا از تجربیاتم با کتاب‌ها و زندگی می‌نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید