آن وقتها آنقدری بودیم که در ۴ تا میز از میزهای باکس شریف جا میشدیم. من، حامد حمایتکار، محمد حسینی، علیرضا آصفی، علی رحمانی، امین عسگری، صادق سالاری نیا، محمدرضا مشعل، علی شریفزاده، علی برکوک، محمدرضا مرزبانی (معروف به کارآموز!).
احمدرضا حمیدیفر کارآموز بکاند بود که تازگی به تیم اضافه شده بود و آرام آرام داشت وارد پروژه میشد. بشری خسروی از پاوه آمده بود. دانشجوی ارشد نرمافزار بود و دورههای اندروید دیده بود. قرار بود دورهی بکاند را بگذراند و وارد تیمشود. خیلی انگیزه داشت. پریسا طالبی کارآموز فرانت بود که قرار بود بعد از امتحانهایش وارد پروژه شود.
حالا که آرام آرام ساکن شده بودیم، در تابستان ۹۹ میخواستیم باز هم دوستان جدیدی پیدا کنیم و دنبال فرد مناسب برای موقعیت کارآموزی بودیم. من در میان دوستان و آشنایانم میگشتم و در گروههای مختلف تلاش میکردم تا دنبال افراد جدیدی بگردم. ۴ نفر از این طریق آشنا شدند و آرام آرام وارد تیم شدند. مهسا کریمی و عرفان مشیری دانشجوی کامپیوتر شهید بهشتی و شیدا حلت و علیرضا اورسجی از امیرکبیر و آرمان ربیعی و نازنین طهماسبیان از شریف. این اولین دورهی رسمیای بود که بعد از ورود من به تیم، تعدادی کارآموز همزمان به شرکت آفرینش اضافه شدند. کارآموزهایی که الآن ستونهای شرکتند و بیشتر در مورد آنها مینویسم.
بعد از آن هم به صورت جسته وگریخته به صورت تصادفی با دوستان جدیدی آشنا شدیم.
پرهام افتخار را یک روز در دانشگاه دیدم. در دانشگاه یورک دانشجو بود اما به خاطر کرونا هنوز به صورت آنلاین و دورکار دانشجو بود تا مدتی. آمد. قرار شد شاخهی ماشینلرنینگ را راه بیندازد. در مدت یک سالی که پیش ما بود استارت پروژهی خزشگر سایتهای کتاب را زد و پایش ایستاد تا دادههای اولیهی سایت فراهم شود که بسیار کار پرهزینه ای بود و نیازمند حوصلهی بسیار زیاد. پروژههای آزمایشیای هم انجام شد که قرار شد بعدن به بهرهبرداری برسد. پروژههایی از جنس یادگیری ماشین برای تبدیل شدن به محصول قابل عرضه به کسبو کارهای مختلف. پرهام همیشه پروتکلهای بهداشتی را رعایت میکرد. دستکش پلاستیکی دستش میکرد و دو تا ماسک را روی هم میزد و هیچ وقت هم در نمیآورد. وقتی میخواست غذا بخورد تنهایی میرفت و جای خلوتی مینشست و فقط آنجا ماسکش را در میآورد. آنقدر به دستش الکل زده بود که پوستش خراب شده بود. یک پماد ویتامین آ+د همیشه همراهش بود و به خاطر اینکه کیبوردش چرب نشود محافظ کیبورد داشت. زیر دستکش نایلونیاش هم یک دستکش نخی میپوشید. نوشتن اینها برای من و خواندنش برای شما اینقدر ملالآور شد! حالا فرض کنید او هر روز این کارها را تکرار می کرد!
تقریبن همین موقعها بود که فاطمه قاسمی اضافه شد.با رزومهای درخشان اما سابقه کار کم وارد تیم ما شد. دانشجوی علوم کامپیوتر دانشگاه تهران که در دوران دانشآموزی و اوایل دانشجویش در مسابقات روبوکاپ یک عالمه کدهای عجیب و غریب زده بود و من به عنوان یک فرد بسیار با پشتکار و پیگیر و البته باهوش میشناختمش. او مادر یک پسر ۳ ساله بود و هر روز صبح زود میآمد تا بتواند بیشترین زمان را برای کار بگذارد و عصر برود پیش پسرش. او هم قرار بود چند ماه بیشتر عضو تیم ما نباشد و چند ماه بعدش برود مکمستر.
محمدرضا امینی هم به عنوان مدیر پروژه اضافه شد. یک جوان جویای نام و بسیار بلندپرواز که هیچ وقت نمیشد که خنده از لبانش جدا شود یا بیحال ببینیاش. مدیریت جلسات روزانه و هفتگی اسکرام را به دست گرفت. تا قبل از آن جلسهی روزانهی سرپایی داشتیم که هر کسی در آن میگفت دیروز چه کرده، امروز چه میکند و آیا کارش پیشنیازی دارد که به خاطر آن معطل شده باشد یا نه. بعد از گذشت کمی زمان، مرضیه برخوردار برای کمک به امینی اضافه شد. چند ماه بعد امینی تغییر مسیر داد و آرام آرام تیم UI/UX را در آفرینش راه انداخت و چند کارآموز را آموزش داد و بعد از پیش ما رفت. البته هر از چندی به ما سر میزند و ما را خوشحال میکند.
کارآموزهای فرانتاند سوالاتشان را از صادق سالارینیا میپرسیدند و کارآموزهای بکاند از محمد حسینی. آرام آرام شروع کردیم به اینکه فکر کنیم که اگر قرار باشد تعداد کارآموزها بیشتر باشد چه کار کنیم؟ این شد که یک فایل به ازای هر رشته درست کردیم و مسیری که هر کس میرفت را در آن مستندسازی میکرد. اینطوری، نفر بعدی میآمد و از آن فایل استفاده میکرد و در صورت لزوم اصلاح و تکمیلش میکرد. هر بار که فایل کاملتر میشد جامعتر و مانعتر میشد. اوایل شرایط برای کارآموزها سختتر بود. اولین بودن همیشه سختیهایی دارد. یادگیری هم ذاتن کار سختی است. اینکه گاهی احساس میکنی هیچکس نیست که حواسش به تو باشد، اینکه گاهی احساس میکنی نمیتوانی یک موضوع را خوب درک کنی و هرچقدر می خوانی در جا میزنی. اینکه احساس میکنی بعضی مفاهیم اصلن طوری طراحی نشدهاند که بتوان آن را به تنهایی خواند و از پسش بر آمد و نیاز دارد که یک کسی شهود و مفهوم عمیق پشتش را برایت توضیح بدهد. اینکه نمیدانی که کدی که مینویسی درست است یا نه. اینکه حتا نمیدانی مسیری که طی میکنی اصلن مسیر درستی هست یا نه. اینکه خودت را با دیگران مقایسه میکنی و احساس میکنی هیچ وقت نخواهی توانست آنقدر پیشرفت کنی. اینها چالش هایی است که بعضیهایش به مرور زمان و با اصلاح روند و با تخصیص منتورهای باتجربهتر حل شده و برخی از آنها نیازمند حل شدن است و البته که بعضی از سختیهای راه را نمیتوان کامل از بین برد و هر که طاووس خواهد لاجرم جور هندوستان کشد.
هر فردی که به تیم ما اضافه میشود در ذهن من یک جوانه است که روی درخت آفرینش رشد میکند. آن را زیبا میکند و باعث میشود به رشد این درخت ببالیم. از این رو هر کسی که منتور یک فرد جدید میشود در ذهن من باغبانی است که موظف است شرایط آن جوانه را مساعد نگه دارد تا بهترین رشد برایش اتفاق بیفتد.
نویسنده یادداشت: سارا کرمانی
اگر دوست دارید همسفر ما باشید این پست را ببینید.