آنچه شیران را کند روبه مزاج
احتیاج است احتیاج است احتیاج
این یک بیت شعر من را به سال شصت و سه می برد. به اتاق ۳۱۸ خوابگاه دختران و عصر پاییزی که مشغول درس خواندن و یادداشت برداری بودم. درِ اتاق به صدا در آمد. پاسخ دادم بفرمایید و همزمان خودکار به دست به سوی در اتاق راه رفتم. وقتی که در گشوده شد، چهره آشنای دوستم را دیدم. او دانشجوی ادبیات فارسی و اهل شمال بود. یک قریحه شعر و شاعری قوی در وجودش موج میزد.
ساک بزرگی در دست داشت و جلوی در ایستاده بود. بعد از سلام گفت: آنچه شیران را کند روبه مزاج
احتیاج است احتیاج است احتیاج
من مات مونده بودم که این بیت شعر در آن موقعیت چه معنایی دارد؟
همان جا سر پا توضیح داد که آب گرم خوابگاه آنها در محوطه داخلی دانشگاه قطع شده است و نیاز به استحمام در خوابگاه ما را دارد. تعارف کردم و به داخل آمد. وسایلش را در اتاق ما گذاشت و استحمام کرد.
برایش چای دم کردم و دوتایی نشستیم و منتظر شدیم تا چای سرد شود.
یادم هست از کیفش یک پرتقال بیرون آورد با سه انگشت روی دستش نگاه داشت و چرخاند ش. رنگ نارنجی آن را هنوز هم به یاد دارم.
گفت: این پرتقال ? حیاط خانه خودمان است و با همه میوه ها فرق دارد.
باورم نشد.آن را گرفتم و پوستش را کندم و خوردیم.
او راست گفته بود. هنوز با وجود گذشت سالها و دههها طعم دلخواه آن در کام من زنده مانده است.