صد و سی چهارمین روز چالش دویست روزه تولید محتوا:
خیاطی محله ما سالهای سال است که به دوخت و دوز و تعمیر و اندازه کردن لباس های اهالی محله مشغول است. او آدم وارد و متبحری است و تقریبا هر کاری از دستش بر می آید . هم میدوزد و هم اندازه کردن لباسهای مردم را با دقت و درستی انجام میدهد . مغازه او کوچک است. اما پر از پارچه و لباس و وسایل خیاطی است. آنجا را مثل خانه درست کرده است. تلویزیون و رادیو دارد یک قسمت را برای گرم کردن غذا کنار گذاشته و یک گوشه یخچال کوچکی هست که از رویش به عنوان طاقچه استفاده می کند . بقیه مغازه پر از نخ و چند چرخ خیاطی با شکل های مختلف و نیز چند تا اطو با کاربردهای متفاوت است.
نکته ای که این خیاط را خاص کرده است داشتن گربه های زیاد است. تقریبا هر وقت بخواهی به مغازه اش نزدیک بشوی چند تا بچه گربه شیطان و بازیگوش همان جاها ول می خورند. علاقه عجیبی به گربه ها دارد و از قضا مردم هم به گربه های او توجه نشان میدهند و با آنها بازی می کنند . کودکان زیادی را دیده ام که در جلوی خیاطی با گربه ها سرگرم می شوند . جالب اینکه مادر بچه گربه ها با کسی کاری ندارد و انگار عادت دارد که اهالی با بچه گربه ها بازی کنند .
آخرین باری که به آن خیاطی مراجعه کردم هیچ گربه ای را ندیدم. برایم سوال شد ضمن این سفارش خودم را تحویل می گرفتم از نبود گربه های ابراز تعجب کردم. خیاط به طرف دیوار نگاه کرد و اشاره کرد که گربه آنجاست. سرم را برگرداندم. دیدم که یک طاقچه روی دیوار نصب شده است. رویش مقداری پارچه گذاشته اند و یک گربه بزرگ چاق با چشم های واقعا سبز آنجا نشسته است و مشغول لیس زدن خودش است. خیاط گفت: این گربه سه ساله است و همین جا دنیا آمده است. البته تازه پیدایش کرده ام. یک گربه دیگر به این طرف ها آمده بود.من هم به آن گربه غذا دادم و در مغازه نگه داشتم. از زمان آمدن گربه دوم این یکی اعتراض داشت و مرتب با گربه تازه می جنگید. بعد یک روز گم شد و دیگر پیدا نکردمش . یکی از مشتری ها گفت که حوالی دانشگاه گربه گمشده را دیده است که پرسه می زند. من هم به آن قسمت شهر رفتم و گشتم . عاقبت گربه را پیدا کردم هر چه صدایش می زدم نزدیک نمی آمد. اما فرار هم نمی کرد. میدانستم که قهر کرده است. مدتی طول کشید تا راضی شد که به من نزدیک شود. او را به نزد خودم برگرداندم و گربه دوم را بیرون کردم. حالا او اینجا نشسته است و همدم سه ساله من است.
از مغازه که بیرون آمدم به دنیای گربه ها و شباهیت های بین انسان و حیوانات در مورد قلمرو شان ، فکر کردم. اینکه هر موجودی برای خودش قلمرویی دارد و تمایل ندارد که به آن تجاوز شود.
قلمروهای انسانی پیچیده ترین قلمرو های هستی به حساب می آیند.
قلمرو محدوده ای است شامل هوا ، زمین و فضا که فرد خود را مالک آن میداند و تجاوز به آن موجب دفاع می شود.بعضی ها معتقد هستند قلمرو انسانی امری ذاتی است و بر عکس برخی مدعی اند که امری اکتسابی و یادگیری است.
قلمرو روانی وقتی تهدید می شود که ارزش ها و عقاید مورد بی احترامی قرار میگیرد. قلمرو جسمی که شامل بخش مرکزی که به وسیله بدن اشغال شده و بخش محیطی که فضای اطراف بدن است. نام این فضا را فضای شخصی گذاشته اند . فضای شخصی هر کدام از ما در کناره ها کمتر و در جلو عقب بیشتر است.
در بیمارستان قلمرو انسانی تهدید می شود . بیمار خلوت، امنیت و استقلال کافی ندارد . هر لحظه در معرض تهاجم و تجاوز به حریم های شخصی اش قرار دارد.
از خیلی از بیمارها شنیدم که می گفتند از اینکه کسی آنها را ببیند ناراحت شده اند . از اینکه هنگام انجام امورات درمانی در معرض دید همه بوده اند اظهار ناراحتی می کردند. این پدیده به حجاب و دین ارتباطی نداشت و بیشتر افراد، صرف نظر از عقایدشان نمی خواستند در معرض دید باشند، آن هم در موقعیتی که کنترلی بر محیط نداشتند. این عدم امنیت در بسیاری از بیماران اضطراب می آفریند.
طبیعت شغلی پرستارها و پزشکان طوری است که این مفهوم مهم را به راحتی فراموش می کنند یادشان می رود که باید دور بیمار پاراوان بکشند یا اینکه در مورد رازهای بیمار با کسی گفتگو نکنند. همچنین خیلی وقت ها یادشان می رود که برای انجام امورات بالینی و درمانی از بیمار اجازه بگیرند.