افرا مهرائی صدق
افرا مهرائی صدق
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

استاد راهنما در پایان نامه

برای شرکت در یک مجلس ترحیم به مسجد رفتم. نشستم و به عکس متوفی نگاه کردم که خواهر یکی از دوستانم بود. او در محله ما زندگی می کرد و بارها در پیاده روی های عصرگاهی دیده بودمش . حالا در خاک آرمیده بود و همه به خاطر بازماندگان دور هم جمع شده بودند. کسانی به این مجلس آمدند که مدت های طولانی ندیده بودمشان.

یکی از کسانی که وارد مسجد شد نظرم را جلب کرد. استاد راهنمای کارشناسی ارشدم بود. او متواضعانه روی زمین نشست و به تعارف هایی که کردند و گفتند که روی صندلی بنیشیند، پاسخ مثبت نداد.

از دور نگاهش کردم . قبل از اینکه به نزدش بروم و ساعتی با او صحبت کنم به گذشته فکر کردم.

· یادم آمد که او نقش راهبری داشت تا راهنمایی به این معنی که نمی گفت نقشه راه این است حرکت کن و برو. بلکه گام به گام من را با خودش برد. به مسیری که برای من بسیار دشوار و صعب بود اما او مثل یک بلد کوه همه راه و ایستگاه ها را می شناخت و من را تا فتح قله همراهی کرد.

· یادم آمد که او بود که گذرگاه کارشناسی به کارشناسی ارشد را به روی من گشود و مفاهیمی تازه در ذهنم پدید آورد.

· یادم آمد که چقدر از من حمایت کرد . یک پشتیبان واقعی بود.

· یادم آمد که هیچگاه حرفی نزد که من را رنجیده کند یا احساس خودکم بینی را پدید آورد.

· یادم آمد که صبور بود و در دلم اضطراب نیانداخت.

· یادم آمد که یکی از ویژگی های او منت نگذاشتن بود.

· یادم آمد که من را وادار کرد در صحنه فرضی دفاع از پایان نامه جلوی صندلی های خالی آمفی تاتر ارائه خودم را تمرین کنم.

· یادم آمد که هم پای من تمام موضوعات مربوط به پایان نامه را مطالعه کرد و به اندازه من در درون موضوع ذوب شده بود.

· یادم آمد که اگر چیزی را نمی دانست آدرس اشتباه نمی داد. می گفت مطالعه می کنیم و جواب را پیدا می کنیم.

· یادم آمد که در یک محدوده باریک کمک می کرد و بعد رها میکرد تا بقیه مسیر را خودم بروم.

· یادم آمد که نه تنها استاد راهنما بود بلکه یک روان پرستار و یک مراقب مادر و کودک هم بود.

· یادم آمد که ما تلفن نداشتیم و چند روزی به دیدار او نرفته بودم. او یکی ازدانشجویان را به خانه ما فرستاد تا این که از حال من خبری برایش ببرد.

· یادم آمد که وقتی به عیادت من و نوزادم در بیمارستان آمد بسیارشرمگین شدم زیرا تمام تمهیدات و تدارکاتی که برای دفاع پنج شنبه فراهم کرده بودیم، روز دوشنبه به فنا رفت .

· یادم آمد که گفت خانواده اولین اولویت است و بقیه چیزها در اولویت های بعدی هستند.

· یادم آمد که در مقابل کسانی که خواسته و ناخواسته به پایان نامه میتاختند، جواب میداد و همه را قانع می کرد که پایان نامه در مسیر درست خودش پیش می رود. بعضی ها دوست داشتند که به جای کمک به بهتر شدن روند کار، سنگ اندازی می کردند.

یادم آمد که در جلسه دفاع به معنای واقعی و کاملا منطقی از عملکرد من دفاع کرد. در حالی که ذهن من کاملا خسته و خالی بود و چیزی برای جواب دادن به بعضی انتقاد ها توی سرم نداشتم.

استاد راهنما
من افرا مهرائی صدق هستم. دانش اموخته کارشناسی ارشد رشته پرستاری که در سال نودو هشت با سی سال سابقه بازنشسته شده ام.آدرس سایت من :aframehraei.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید