اگر من پرستاری نخوانده بودم حتما سراغ رشته دومی که پذیرفته شده بودم می رفتم . در آن صورت دبیر دینی و الهیات یا چیزی در همین زمینه می شدم. شاید هم دبیر عربی می شدم. شاید اگر پرستاری نخوانده بودم در شهرم ارومیه می ماندم. مسیر زندگی من طور دیگری رقم می خورد . یک معلم یا دبیر می شدم. برای اینکه با رشته ای که انتخاب کرده بودم با دیگران به بحث نمی پرداختم. ان وقت سعی نمی کردم که به دیگران بباورانم که رشته پرستاری هم رشته ای دانشگاهی است . مثل همه رشته ها . آن زمان ها این رشته چندان جایگاهی نداشت. مردم خجالت می کشیدند که بگویند پرستار هستند . یک چهره منفی از پرستار ذهنیت اکثر مردم بود.
اگر دبیردینی می شدم از نظر اجتماعی و فامیلی در جایگاه محترم تری قرار می گرفتم. شاید به درس هایی که میدادم از منظر مترقی نگاه می کردم. سعی می کردم که چیزی تعلیم بدهم که به درد زندگی واقعی دانش آموزان بخورد . از آن معلم هایی که تمام سعی شان درک درست و کاربردی درس در زندگی است. دبیرهای دینی ما فاقد این خصوصیت بودند . دبیرهای دینی که من پشت سر گذاشته بودم کسانی بودند که در قرن ها پیش جامانده بودند. سعی می کردند تاریخ را بیشتر مد نظر داشته باشند . یک سری مطالب جدید از نویسندگان و متفکران به روز می گفتند که برایم به عنوان دانش آموز قابل درک نبود. من مدت های طولانی درس را می خواندم نمره خوبی هم می گرفتم . اما چرا هایی بود که نه کتاب به آن جواب میداد و نه معلم ها میتوانستند آن را باز کنند .
سوالهای خودم را در ذهنم نگه میداشتم و به عنوان دبیر همان را به دانش آموزان ارائه می دادم. فکر کنم در طول زمان با توجه به محیطی که به آن علاقه داشتم یک دبیر خاص می شدم. فکر می کنم که یک آدم محبوب تر می شدم. زیرا آموزش و آموختن یک فعالیت مقبول و مورد احترام برای خانم ها بود.
با این همه من پرستاری را انتخاب کردم. برای قبولاندن آن به دیگران خیلی زحمت کشیدم. سعی کردم خیلی خوب درس بخوانم. دنبال تجربه های جدید گشتم. در شهری دیگر ساکن شدم. زندگی مستقل را فرا گرفتم. اکنون از گذشته ای که داشتم خشنود هستم .