زمانی در یکی از واحد های درمانی مشغول به کار بودم. کار ما این بود که به کودکان عقب مانده ذهنی و توان خواه خدمات دندانپزشکی را تحت بیهوشی عمومی را ارائه بدهیم. گاهی کودکان سالم که با پزشک همکاری نمی کردند نیز تحت بیهوشی عمومی درمان می شدند.
روزی ما دو تا بیمار پذیرش کرده بودیم. قرار بود هر دو کودک صبح اول وقت مراجعه کرده و پذیرش شوند. یک کودک معلول که از مراغه آمده بود و راس ساعت مقرر در بخش بستری شد. دیگری فرزند یکی از اساتید بود که دلیل بی تابی و عدم همکاری باید درمان تحت بیهوشی دریافت می کرد.
با اینکه قرار بود اول کودک مراغه ای درمان شود تا فرصت کافی برای به هوش آمدن و برگشتن به مراغه باشد، اما اول فرزند استاد به اتاق عمل برده شد.
من سعی کردم توضیحی به نگاه های پرسشگرانه والدین کودک بدهم. بنابراین شروع به عذر خواهی کردم. مادر کودک جمله ای گفت که هیچ گاه فراموش نکردم.
گفت: ما با داشتن این کودک به این رفتار ها "عادت" کرده ایم، همیشه در اولویت های آخر هستیم!!!