وقتی که ماموریت آموزشی گرفته بودم تا پایان نامه ارشد را به انتها برسانم، با مشکلاتی روبرو شدم. فرآیند های پیچیده و غیر قابل فهم کارگزینی من را کلافه کرده بود. سواد من به درک آنچه مدیر و کارگزین می گفت نمی رسید. آنها مطلبی را می گفتند و من به دلیل اینکه آشنایی کافی با زبان مشترک آنها نداشتم علت مشکلاتم را درک نمی کردم.
من ناچار شدم که به کارگزینی دانشگاه مراجعه کنم. از قبل وقت گرفتم. کلی جمله را توی ذهنم بالا پایین کردم و چیزی را که باید سوال می کردم چندین بار مرور ذهنی کردم. راستش برای دعوا رفته بودم هیجان داشتم و قرار بود که قانع نشوم.
در بدو ورود با آقایی مواجه شدم که آرام پشت میز جلسه نشسته بود. صندلی بزرگ و مبله ایشان پشت میز بزرگ اداری خالی بود. یک ظرف شیشه ای حاوی شیرینی های کوچک که به آنها قرص های نعناعی می گفتیم جلوی دستش بود. کمی دورتر از دست دیگرش یک برگه اداری و خودکاری برای یادداشت برداری گذاشته بود.
او با رفتاری موقر دعوت کرد در طرف مقابل میز جلسه بنشینم. بعد از قرص های نعناعی تعارف کرد. من یکی برداشتم و همین توی دهانم نرم شد و بوی آن در کامم پیچید انگار که آبی بر آتش ریخت. طعم خوش نعناع تمام آن چیزی بود که من آن لحظه نیاز داشتم. من به سرعت توانستم عاقلانه بنیشینم و به حرف ها و توجیه های ایشان گوش بدهم. او مشکل من را طوری توضیح داد که قادر به درک آن شدم. طوری جملات خود را چید که من متوجه اشکال کار شدم. با اینکه مشکل من حل نشد ولی توضیحات او متقاعدم کرد که مطابق دستور آنها عمل کنم.
بعد از این تجربه سعی می کردم بیشتر وقت ها، در اتاق مدیریت پرستاری یک خوراکی یا نوشیدنی داشته باشم و از مراجعین پذیرایی کنم.