صد و سی مین روز چالش دویست روزه تولید محتوا:
وارد یک فروشگاه شدم. محوطه ای نسبتا بزرگ که به قسمت های مختلفی تقسیم شده بود. دو نفر یا بیشتر در محل حضور داشتند و در صورت نیاز مشتری را راهنمایی یا امورات فروشگاه را انجام میدادند .
می دانستم چه چیزی باید بخرم. قیمت و نیز نوع و مارک را از قبل اندیشیده بودم. دست روی آنچه که می خواستم گذاشتم. بدون اینکه قیمت کنم یا از فروشنده راهنمایی بخواهم. مشخصات هر جنس روی یک تابلو کوچک کنارش نوشته شده بود . واقعا نیازی به مشورت دیگری نبود.
به نظرم فروشنده از این انتخاب من خوشش نیامد. زیرا گفت که یک مدل دیگر از همان جنس را دارند که از آنچه که من انتخاب کرده بودم امیتازات بیشتری دارد . شروع به مقایسه مزایا و قابلیت های آنها کرد . من به شک و تردید افتادم. خصوصا اینکه قیمت جنسی که او معرفی کرد از انتخاب من ارزان تر بود. این شک و تردید و آن تعاریف تخصصی که فروشنده مشغول افاضه فضل بود باعث شد که جنس مورد نظر او را انتخاب کنم.
من واقعا سر در نیاوردم که چرا او جنس گرانقمیت را به من نداد و اصرار کرد که جنس ارزان را بخریم. آن هم به خاطر قابلیت هایی که من اصلا شناختی از آن نداشتم.
چرا اصرار کرد و چرا در حد تهدید به من گفت که اگر این انتخاب خودتان را بخرید و بعد بیاورید و بگویید ایراد دارد قبول نخواهم کرد .
چرا باید بخواهد که جنسی که خودش انتخاب کرده است را به ما قالب کند .
با وجود چنین سوالاتی در حال گذراندن دوره ای از تردید ها هستم. هنوز هم نمی فهمم چرا کوتاه آمدم چرا به حرف او گوش کردم. آیا کار درستی کردم یا اشتباه کردم.