چهلمین روز چالش ۲۰۰ روزه تولید محتوا:
در سفر به مشهد
*دیدم که خانواده ها با چه مشقتی کودکان عقب مانده ذهنی یا توانخواه را به این سفر آورده بودند.
*دیدم که آن کودکان رفتار نامتعارفی داشتند و به همین دلیل زود شناخته می شدند.
*دیدم که داد می زدند و از محیط شلوغ واهمه داشتند.
*دیدم که به این سو و آن سو کشیده میشدند.
یکی از آنها دختربچه تقریباً هفت هشت ساله ای بود که روبرویم با فاصله کمی از من نشسته بود. تا وقتی که جیغ نزده و داد و بیداد به راه نیانداخته بود، متوجه معلولیت ذهنی او نشدم.
وقتی که مادرش با بغل دستی شروع به صحبت کرد، که شاید درد دل می کرد. شروع به عکس العمل های عجیبی کرد. مادرش در پاسخ به رفتار نامعمول فرزندش، چادرش را به سر کشید. چهره اش را کمی پنهان کرد.
ولی بچه همچنان اعتراض خودش رو با کلمات گنگ و صدایی بلند ادامه داد.
مادرش بلند شد. دست فرزند را گرفت و کشان کشان کشان از صحنه ای که جلب توجه کرده بود، دور شد.
دور شدن او خیلی معنی داشت.
*شاید تحمل طرز نگاه ها را نداشت.
* شاید خسته شده بود.
* شاید خجالت زده بود.
*شاید چیزی دیگری بود که در تصور ما وجود نداشت.
به نظر شما چه در ذهن او بود؟