روحم زندانی زندان تن و وجودم سرچشمه فریاد های شنیده نشده . تنها زیسته ام از همان ابتدا ، من نامیرای پنهان آدمیت ، من نفسهای آرام کودک و نفسهای تند بزرگانم . در دشت ها در کویر حتی در دریا خانه ای دارم . همه برای من افریده شده اند چرا که من تواناترین توانایانم . من بزرگترین و اولین خیر جهانم اما افسوس که حقیر ترین آفریدگان هم هستم . همان طور که سرآغاز نیکی هستم سر آغاز شر هم هستم . چه گونه توصیف کنم ماهیتی را که در این دو تضاد زاده شده . خصلت من همان که هردو هستم ؛ بدین گونه که شری هستم با ذره ای نیک در وجود . تنهاترین تنهایانم . آری در مرگ هم تنهایم . از ابتدا تا انتها من همانم که هستم .