
اعتماد همیشه یکی از زیباترین کلماتی بوده که آدمها به زبان میآورند. اما حقیقت این است که اعتماد فقط یک «احساس» نیست. اعتماد نتیجهی صداقت و شفافیت است؛ چیزی که در عمل ساخته میشود، نه در حرف.
وقتی صداقت کنار میرود، اعتماد هم آرامآرام رنگ میبازد. وقتی شفافیت نباشد، حتی سادهترین حرفها هم تبدیل میشوند به سوءتفاهم. و وقتی به جای روشنگویی، بازی با کلمات میآید، اعتماد دیگر معنایی ندارد.
اعتماد مثل یک پل است؛ ساختنش زمان میبرد، اما خرابکردنش گاهی با یک دروغ کوچک یا یک سکوت نابجا اتفاق میافتد. شاید بعد از آن بتوان دوباره پلی ساخت، اما هیچوقت مثل اول نمیشود.
این روزها بیشتر از همیشه به این نتیجه رسیدهام که اعتماد فقط وقتی معنا دارد که پشتش روشنگویی باشد. صداقت یعنی همان چیزی که هستی را نشان بدهی، نه چیزی که دوست داری دیگران ببینند. شفافیت یعنی از قبل حد و مرزها روشن باشد، نه اینکه هر روز شکل تازهای بگیرد.
آدمها میآیند و میروند، خاطرهها میمانند و فراموش میشوند، اما چیزی که همیشه ردش در زندگی باقی میماند «حسی است که از اعتماد شکسته به جا میماند». همینجاست که آدم یاد میگیرد اعتماد را خرج هر کسی نکند.
اعتماد وقتی ارزش دارد که در عمل ثابت شود. وگرنه، فقط یک کلمهی زیباست روی کاغذ یا در یک متن قشنگ.