Against the grain | خاکستر
Against the grain | خاکستر
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

از مقدمه ویراست دوم «نقد زندگی روزمره»

هانری لفور

گارسونی که در یک کافه کار می‌کند نقش یک گارسون را بازی نمی‌کند. [بلکه] او خودِ آن [گارسون] است. او زمانش را (برای کار و زندگی) در ازای نقش گارسون نمی‌فروشد. به معنای دقیق‌تر، زمانی که در برابر مشتریانش نقش گارسون (و یک خوش‌قریحه در جابه‌جاکردن سینی‌های سنگین و...) را بازی می‌کند، او دیگر تنها یک گارسون کافه نیست، او با نقش‌ایفاکردن‌اش، خود را استحاله می‌بخشد. علاوه‌ بر این، یک کارگر قطعاً [تنها] یک کارگربودن را نقش بازی نمی‌کند و اگر این کار را انجام دهد، نمی‌تواند خود را استحاله بخشد (و فراتر از نقش‌بازی‌کردن رود). او تماما «آن» است، و در آن‌واحد، تماما دیگری و یک چیز دیگر است: سرپرست خانواده یا فردی مشتاق برای لذت‌بردن از زندگی، و یا یک ستیزه‌جوی انقلابی. برای او و در او، تناقضات و بیگانگی در بالاترین حدش قرار دارند: در بهترین و بدترین حالت‌هایشان. در جامعه‌ای با فرم‌های مبادله و تقسیم کار که بر آن سلطنت می‌کنند، برای ما رابطهٔ اجتماعی‌-رابطه با دیگری- بدون درجهٔ خاصی از بیگانگی وجود ندارد. هر شخصی تنها به واسطه و درون بیگانگی‌اش به صورتی اجتماعی وجود دارد، گویی که او تنها می‌تواند به واسطه و از دورن فقدانش (آگاهی خصوصی [و نهانش]) از آنِ خودش باشد.


هانری لفور. از مقدمهٔ ویراست دومِ جلد اول «نقد زندگی روزمره». ۱۹۵۸

henri lefebvrealienationهانری لفوربیگانگیگارسون
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید