پست قبلی را اینجا بخوانید.
اتاق ۲۱۲ خوابگاه یکی از دانشگاههای دولتی تهران
(هادی و محسن در حال بحث/روی تخت هادی)
+خدا موجودیه که کامله و در عین حال ناقص نیست...ینی کامل است و ناقص نیست...یععنی هر ویژگیش که نباید ناقص باشه یعنی کامله دیگه نمیدونم چرا نمفهمی دیگه
-یعنی داری میگی این دوتا باهم جمع میشن؟؟ ینی تو ایندوتارو باهم میتونه داشته باشه میگی؟
+آره باید در باید کامل باشد و ناقص نباشد
-خب من باتو نمیتونم بحث کنم اگه اینو قب...
+باید هم کامل باشه و هم نا..
-خب من نمیتونم بحث کنم.
...
(رضا و سامان درحال صحبت/حین کار کردن پشت لبتاب)
»کجایی بابا من اون جلسه که با وزیر پرسش و پاسخ داشتیم فیلم اون قسمتی که من حرف زدمو به شیشثثثد نفر نشون دادم
»اصن اقای دورببنی منم... عاشقه دوربینم..
«شهرت....
»قدرت... فقط قدرت...همین بنیان دیزل که میرم..
»بابا تو این شرکته قرار بود یکی از گروه ما بره این برنامه ثریا شبکه یک خب من هی داشتم دست و پا میزدم برم ولی گفتن تو زودته الان بری فردا بایس بیایم وزارت دنبالت... هاه ها ها...
...
(درباز میشود، سعید جلوی در می ایستد)
_اقا دسته های ما مونده اینجا؟ با حمید فیفا زدیم اینجا عصر... من رفتم بیرون فک کنم موند اینجا..
...
(صحبت با صدای بلند/همه یک گوششان به بحث است)
»هادی فیلم ببینیم؟
+فیلم چی؟
»فیلم معمولی
+شام خوردی؟
»ارهههه... بیا اینجا صحبت کنیم..
»کوفتت بشه
-اون برنج لامصبو نخوردین بیشرفا!!!!
«این دستشو کرد توش دیگه نتو..
»تو بخاطر من نخوردی؟؟؟خیلی خری!!
+برنج هس؟؟؟من میخورم کو؟
...
...
...
فرهاد تیشرت میپوشد، کیف پولش را برمیدارد، از اتاق خارج میشود. در راه بیرون، با دوستش قرار نمایشگاه فردا را قطعی میکند.
فرهاد: قربان خسته نباشید، یه پاکت بهمن سوییسی لطف میکنی؟
فروشنده: سوییسی ندارم.
فرهاد: ای بابا.. کتابی بده.
فروشنده: قابل نداره! رمزو بفرمایین..
فرهاد: قربان شما، هشت نه ده.
فروشنده: موجودی نداره.
فرهاد: شرمنده اینو بکشین.
فروشنده: رمز؟
فرهاد: همون.
فروشنده: هشت نه ده ... خدمت شما..
فرهاد: دمه شما گرم..
پاکت سیگار را باز که میکند قسمتی از پاکت پاره میشود،زیر لب تولید کننده سیگار را به ناسزا میبندد و وارد حیاط خوابگاه میشود، سیگارش را روشن میکند، به سمت نیمکت پشت ساختمان میرود. نیمکت اشغال است، کسری صفوی، مدال طلای ریاضی سال نود، دانشجوی ارشد ریاضی درحال دودکردن است، کسری سیگار پاکتی نمیگیرد، خودش میپیچد، با توتون درام. از کنار کسری میگذرد میرود سمت نیمکت خالی، سر راه چشمم به درخت انجیر میافتد، چند انجیر تقریبا رسیده میبیند، واقعهی کمیابیست، یکی که بنظرش از همه رسیده تر است را میچیند، شیره انجیر میچکد روی دستش، انجیر را نصف میکند، کال است، با این حال گاز نصفهای میزند، کل دست و لب و لوچهاش شیرهای شده، سیگار را که به لب میگیرد فیلتر به لبش میچسبد، انگشتانش به هم چسبیده.
لعنت.
انجیر، توت نیست. وقت خودکشی سراغ درخت انجیر نروید.
ادامه دارد ..