باور بسیاری از دانشمندان چه در گذشته و چه اكنون در باره ى انسان اين است كه داراى دو بعد است : جسم و روح
هر جسم آدمى از سه بخش تشكيل مى گردد: الف - بالايى شامل سر و گردن
ب - ميانى كه همان تن يا بدن كه شامل دست ها هم مى شود
ج - پايينى كه همان پاها محسوب مى گردد. از بخش هاى ميانى و پايينى صرف نظر مى كنيم تا از هدف اصلى بحث كه خيالات و عالم خيال است دور نشويم .
و اما بخش بالايى شامل دو بخش : ١ - سر ٢ - گردن است ، مهمترين جزءها را در خود دارد . گردن كه رابط ميان سر و تن است ، نگهدارنده ى آن و محل عبور دو لوله ى ارزشمند مرى و ناى ، و رابط ميان بصل النخاع و نخاع در ميان ستون فقرات است . همچنين هـنجره و شاهرگ در آن قرار دارد.
و اما سر شامل بخش هاى مهمى چون جمجمه ، مخ ها ، دو دستگاه گوش ، دو دستگاه بينايى ، دو دستگاه آرواره ، پوست و مو و دو زبان و ...و نيز غدد مهم هئپوفيز و هـيپوتالاموس و حافظه و ...است.
اما چيزهاى ديگرى هم به سر تعلق دارد ، مانند : خرد يا عقل ، گمان ها يا اوهام ، احساساتى چون خشم يا غضب ، اندوه يا حزن ، درك احساس لذات يا شهوات و...كه محل دقيق آن ها در كجاى مخ ها قرار دارد ، زياد مهم نيست . ولى به دليل اهميتشان مورد توجه ما قرار گرفته اند.
من در اين نوشتار قصد ندارم در باره ى جسم انسان بنويسم ، بلكه در مورد بخش كوچكى از روح ، كه از آن به نام "خيال" ياد مى شود، مطلبى را مورد بررسى قرار خواهم داد .
اجزاء روح
دو تا ديدگاه قديمى در باره ى روح وجود دارد : نخست اين كه ، الهيون انسان را داراى دو بعد مى دانند كه يكى از آن دو روح است . روح در اين بينش ماورايى و از سوى خداوند اعطاء شده است . چنان كه در كتاب آسمانى ما در قرآن آمده :"نفخت فيه من روحى" . دوم نگاه ماديون ، كه قائل به نبود آن هستند و يا آن را مادى مى پندارند. و باز در قرآن و در باره ى روح آمده است : " يسئلونك عن الروح،قل الروحُ امرٌ من امرِ ربى " . يعنى اين كه درك معنا و مفهوم روح امر سختى براى انسان است .
يكى از اساتيد اخلاق ، مرحوم آيت الله مجتبى تهرانى تقسيم بندى هايى در مورد روح دارد، كه آن را مركّب از چهار قوا مى داند. و من آن قوا را با درك خودم از مطالب ايشان مورد بررسى قرار مى دهم .
چهار عامل قدرتمند در درون روح وجود دارند كه شخصيت اخلاقى فرد را بوجود مى آورند . اين عوامل كاملا در ارتباط با يكديگرند، ولى اگر عامل عقل از ساير عوامل قدرتمند تر باشد ، به شخص توانايى كامل شدن را مى بخشد و انسانى بزرگ متجلّى مى گردد. اما اگر عقل ضعيف باشد ، يك آدم حقير و كوچكى بوجود مى آيد، كه يا اسير قوّه ى غضبيّه ى خود است و يا در استخدام قوّه ى وهميّه ى خود مى باشد و يا در تسخير قوّه ى شهويّه ى است. گاهى هم اتحادى از اين سه قوّه عقلش را ضايع و بر او مسلط مى گردند.
گفته شد كه روح مجموعه اى از چهار نيروست كه عبارتند از :
١- نيروى خرد يا عقل
٢- نيروى وهميه يا گمان
٣- نيروى جذب يا خواهشها
٤- نيروى دفع يا خشم.
در گفت و گوهاى مردم و در مكالماتشان در باره ى دل و يا احساسات مى شنويم كه دل را در برابر و يا در كنار عقل بكار مى برند . براى نمونه مى گويند : "احساساتى نشو و معقول باش!" يعنى اين كه عاطفى برخورد نكن و از عقلت استفاده كن! در اين جا عقل را در برابر دل و يا احساسات آورده اند . در برخى مواقع شنيده مى شود كه مثلا فلان آدم هالو و يا زود باور است. هالو آدم ساده اى است كه بيش از اين كه از عقلش بهره ببرد از عواطف و احساساتش بهره مى برد. شايد خوشبينى زياد موجب ساده انگارى و زودباورى مى شود. اين كه كسى را عاقل بدانيم به معناى دانايى است و بى عقلى هركس را در پيروى از دل و احساسات وى مى دانيم. اما بايد ديد كه اين دل چه نسبتى با گمان دارد و اين گمان چه نسبتى با خوشبينى و بد بينى دارد؟! و اين احساسات كه ارتباط مستقيمى با خشم و رقت قلب دارد ، درون اين دل و يا به قول ديگر درون اين سينه چگونه به جوش و خروش مى آيد؟
گرايش ها و تمايلات قلبى هر كس با خوشبينى و عقل داراى چه تناسبى است؟ عشق كه همان محبت و دوست داشتن شديد است چگونه عقل را زمين گير مى كند، و مى تواند انسان را به مسيرى به كشاند كه سرنوشتش را دستخوش تغييرات شديد نمايد؟ آيا عشق و نفرت مى توانند با عقل در ارتباط و تعامل باشند و يا به خدمت آن در آيند؟ و يا اين كه اين چند پادشاه نتوانند در يك اقليم بگنجند!