فرآیند حل مسأله
از آنجایی که مراحل زیادی در فرآیند حل مسأله وجود دارد ، نگاهی گذرا به آنها مفید خواهد بود ، سپس هر بخش به تفصیل ارائه خواهد شد، هفت مرحله در کل فرآیند وجود دارد:
تشخیص مشکل
تعریف مشکل
ایجاد راه حلهای جایگزین
ارزیابی راه حلهای جایگزین
تصمیم گیری
اجرای راه حل
تحقیق اثر راه حل
مرحله ۱- تشخیص مشکل
دلایل متعددی وجود دارد که تشخیص مشکل ، مرحله مهمی در فرآیند حل مسأله می باشد. اول از همه شناسایی افکار، احساسات و رفتارهایی که نشان دهنده وجود مشکلی هستند، اطلاعاتی را فراهم می کنند که در مراحل بعدی فرآیند حل مسأله از آنها استفاده می شود.این یادگیری مهارتها برای افزایش آگاهی از وجود مشکلات، موجب می شود که مسائل در ابتدای به وجود آمدن شناسایی شوند(محمدی ۱۳۹۰ص۸۸).
این شناسایی زود هنگام شخص را قادر می سازد تا وقتی که مشکل به صورت بالقوه قابل کنترل است و قبل از اینکه مشکل شدت یابد و یا اینکه به شخص چیره شود ، از وجود آن آگاه شود ( برای مثال، شناسایی تعارض فرد با سرکارگرش و حل آن قبل از تنبیه یا اخراج) شناسایی مشکل و حل آن قبل از اینکه برهمگان آشکار شود، ویژگی شخص ماهر از لحاظ اجتماعی است باید توجه داشت که حل کردن مشکل زمانی که شدت یافته است کار سختی است، در عوض، تشخیص علائم اولیه شناختی، هیجانی و رفتاری که نشانگر خواسته های برآورده نشده هستند، آنها را در سطح قابل کنترل و زمانیکه به راحتی قابل حل هستند ، شناسایی می کند ، این مداخله زود هنگام ، همچنین ممکن است از ایجاد مشکلات شدید و هیجان زیاد و مخرب جلوگیری نماید( محمدی ،۱۳۹۰ص۵۶) . درغیر این صورت، ممکن است فرد در برابر راه حل مقاومت نشان دهد، حتی اگر مهارت و ضروریات لازم برای کنار آمدن با آن را دارا باشد(خالیچی ، ۱۳۹۰ص۳۴).
مرحله ۲- تعریف مشکل
پنج بخش در تعریف وجود دارد : الف) توصیف موقعیتی که مشکل در آن قرار دارد ب) شناسایی خواسته خود فرد ج) شناسایی خواسته دیگران د) ساختن یک عبارت ” چگونه ” و) ارزیابی عبارت ” چگونه “
این کار فرایند دشواری است که زمان و تلاش قابل توجهی را می طلبد. اغلب افراد واجد مشکل مشتاق هستند که به مرحله راه حل برسند و در تعریف مشکل عجله به خرج دهند. بر اساس تجارب، مایه تلاشهایی که در مرحله تعریف مشکل صورت می پذیرند بعدا در فرایند حل مشکل به خوبی پاداش داده می شود. مشکلی که بخوبی تعریف شده باشد، به طور دقیقی خواسته تحقق نیافته را توصیف و مشکل را به صورت هدفمند ارائه خواهد کرد، این کار همچنین مراجعان را از دنبال کردن راه حل های دور از هدف باز می دارد (باباپورخیرالدین ، ۱۳۹۲ص۵۴).
مرحله ۳- ایجاد راه حل های جایگزین
بعد از اینکه مشکل به صورت قابل حل تعریف شد ، مرحله منطقی بعدی تفکر در مورد روشهای جایگزین ( عبارت ” چگونه … ” ) است که به وسیله آنها می توان مشکل را حل کرد. از آنجایی که اولین راه حل اغلب، بهترین راه حل نیست، معمولا توصیه می شود که حداقل سه راه حل جایگزین قبل از به کارگیری هر راه حل خاص تدوین گردد، بعضی اوقات تفکر درباره بیش از یک راه حل مشکل است و در حقیقت، حتی ممکن است ایجاد یک راه حل نیز مشکل باشد. این دشواری ممکن است به دلیل این موضوع باشد که مردم یاد می گیرند تا در مورد راه حل مسأله به روش های مشخصی فکر کنند و اغلب فراموش می کنند که چندین روش مختلف برای دست یابی به هدف یا حل مشکل خاص وجود دارد. بنابراین برای کمک به مراجعان جهت خلاق تر شدن تفکر شان و قادر ساختن آنها جهت ایجاد راه حل های جایگزین برای مسائ ، سه روش پیشنهاد می شود .
ذهن انگیزی
یک راهبرد بسیار موثر برای ایجاد راه حل های جایگزین، ذهن انگیزی نامیده می شود. این شیوه در گردهمایی ها، بسیار با موفقیت نتیجه می دهد و بوسیله سه معیار تعریف می شود :
۱-اعضای گروه تا جایی که کار می کنند، راه حلهای جایگزین ارائه می دهند .
۲-این ایده ها باید بدون ارزیابی ایجاد شوند .
۳-از ایده های ” خام ” استقبال می شود .
بعضی اوقات وقتی افراد خلاقانه فکر می کنند (تفکر در مورد انجام کارها به روش بدیع) ، راه حل های جایگزین ایجاد می شوند. وقتی ایده های ” خام ” عملی نیستند ، می توان آنها را به صورت راه حل های خوب تعدیل کرد.
تعویض ملاک سنجش
روش دیگر ایجاد راه حلهای جایگزین ” تعویض ملاک سنجش ” است . این شیوه مستلزم این است که فرد مشکل را از دیدگاه فرد دیگر ببیند. در حقیقت دو مرحله در این روش وجود دارد :
اول اینکه ، فرد باید در مورد کسی که برای او احترام قایل است و همچنین آن شخص مهارت حل مسأله خوبی دارد ، فکر کند. در مرحله دوم مشخص کننده مشکل سعی می کند که چگونه این فرد دیگر مشکل مورد نظر را به وسیله این پرسش (اگر فلانی بجای من بود چکار می کرد ؟) حل می کرد.
اتخاذ راه حل از یک شکل مشابه
سومین روش ایجاد راه حل های جایگزین، اتخاذ راه حل از مشکلی مشابه است. این روند فرد را وادار می سازد تا تجارب موفقیت آمیز قبلی را به خاطر آورد و از آنها استفاده کند. این شیوه، اذعان دارد که بیشتر مشکلات حاضر، کاملاً جدید نیستند، گرچه شاید با اندکی تفاوت، قبلاً با آنها برخورد شده است. تلاشهایی که در گذشته موثر بودند در موقعیت جاری به کار گرفته می شوند.
مرحله ۴- ارزیابی راه حل های جایگزین
وقتی که همه راه حل ها ایجاد شدند، موقع ارزیابی تاثیر بالقوه هر کدام از آنها در حل مسأله فرا می رسد. هر راه حلی براساس چهار معیار زیر ارزیابی می شود:
آیا این راه حل، خواسته مشخص شده در عبارت « چگونه … » را تحقق می بخشد؟
آیا این راه حل نسبت به خواسته های دیگران حساس است؟
آیا این راه حل از لحاظ قانونی و اجتماعی مورد پذیرش است؟
آیا این راه حل در حد نیرو و توانایی شما قرار دارد؟
مرحله ۵- تصمیم گیری
وقتی که هر کدام از راه حل های جایگزین براساس چهار معیار مشخص شده، ارزیابی شدند، فرد اطلاعات عینی خوبی جهت انتخاب راه حلی را دارد که بیشترین ظرفیت تأثیرگذاری را داراست. بعضی اوقات انتخاب یک راه حل از بین چندین راه حل با کیفیت، مشکل است. وقتی مبنایی برای پیشبینی برتری یکی از دو یا سه انتخاب بالقوه وجود ندارد، معقول ترین تصمیم ممکن است انتخاب همگی آنها باشد. پس وظیفه شخص است که مشخص کند که آیا آنها را همزمان اجرا کند یا بطور متوالی (محمدی، ۱۳۹۰ص۷۷).
مرحله ۶- اجرای راه حل
زمانی که راه حل تدوین گردید، زمان اجرای آن فرا می رسد. از آنجایی که این کار ممکن است مستلزم کمی برنامه ریزی باشد، در این مرحله تمرین تحت نظارت آموزش مهارتها مفید واقع می شود. یعنی فرد می تواند آنچه را که می خواهد بگوید و انجام دهد، برنامه ریزی کند و این کار را پیش یک متخصص که بازخورد ارائه می کند، نشان دهد. وقتی که موثرترین رفتار و اعمال، بازگویی و اجرا شوند، فرد بهتر می تواند رفتارهای توصیف شده را در موقعیت زندگی واقعی انجام دهد (خالیچی، ۱۳۹۰ص۸۷).
۲-۱۲-جهت گیری به مسئله
جهت گیری به مسئله مؤلفه انگیزشی توانایی حل مسئله را شکل می بخشد. به عبارت دیگر این مؤلفه مجموعه پاسخ های شناختی- عاطفی- رفتاری تعمیم یافته ایست که فرد آن را به موقعیت مشکل دار کنونی منتقل می کند. به طور کلی این مؤلفه از تجارب مربوط به حل مسئله در گذشته ناشی می شود. جنبه شناختی این مجموعه پاسخ ها دربرگیرنده متغیرهایی مانند ارزیابی مسئله (برای مثال اهمیت دادن به سلامت) اسنادهای علی و انتظارات کنترل شخصی است. جنبه هیجانی بر حالات عاطفی مانند اضطراب، خشم و افسردگی متمرکز است و بخش رفتاری به تمایلات گرایش- اجتناب اشاره می کند. جهت گیری به مسئله خود به دو مؤلفه تقسیم می شود: جهت گیری مثبت و جهت گیری منفی.
عملکرد جهت گیری به مسئله به قرار زیر می باشد:
الف) دور نگه داشتن هیجان های منفی مانند اضطراب، افسردگی و خشم که ممکن است مانع حل مسئله شود.
ب) افزایش هیجان های مثبت که برای حل مسئله نقش تسهیل کننده ایفا می کند.
ج) بازداری از تمایل به بروز پاسخ یا پاسخ های بدون تلاش.
د) برانگیختن فرد برای حل مشکلات.
افرادی که جهت گیری مثبت به مسئله دارند مشکلات روزمره خود را به راحتی حل می کنند، بدون اینکه درگیرتنیدگی های روان شناختی شدید شوند. یک چنین جهت گیری باعث استفاده از راهبردهای مقابله ای مؤثر و کارآمد می شود. در صورتی که جهت گیری منفی به مسئله باشد با راهبردهای مقابله ای ناکارآمد و پیامدهای ناخوشایندی همراه است که آن هم به صورت چرخه ای معیوب جهت گیری منفی به مسئله را افزایش می دهد.
به طور کلی می توان گفت که موقعیت های مسئله ساز می تواند بر هیجان های مثبت و منفی اثرگذار باشد و به همین ترتیب این هیجان ها نحوه ادراک فرد از خویش، محیط و مسئله را تحت تأثیر قرار داده و در نتیجه سبب تغییر در سلامت روانی شود (صابر،۱۳۹۰ص۹۱).