دیروز صبح یه تماس ناشناس داشتم. دو سه باری زنگ زد تا جوابش رو دادم و پشت تلفن یه صدایی که کور سوی آشنایی داشت سلام کرد و خودش رو معرفی کرد.
آقای شریفی همکار 18 سال پیش من بود.گفت که به سختی شماره تلفنم رو پیدا کرده و بعد از اینکه مطمئن شد که شناختمش آدرسم رو گرفت و خواست که بیاد به دیدنم و خواهش کرد که من توی اون ساعتی که قول و قرار گذاشتیم حتما حضور داشته باشم.میگفت که کار خیلی واجبی داره و حتما باید حضوری بهم بگه.
بعد ازظهر بود که نگهبان شرکت گفت آقایی با شما کار داره و من رفتم توی لابی و واقعا از دیدنش بعد از اون همه سال خیلی خوشحال شدم.
هنوزم همون شکلی بود.ساده با آرامش خاص توی چهرش. بااینکه ماسک زده بود ولی فکر کنم هیچ تغییری نکرده بود . اتفاقا خیلی جوون تر هم شده بود کارمند بانک شده بود و دو تا بچه 4ساله و یک ساله هم داشت. از خاطراتمون گفتیم و گپ و گفت زدیم و در آخر دیدم دست کرد توی جیبش و مبلغی رو به من داد و از من خواست که بشمارمش.....خیلی تعجب کردم و گفتم که دلیل اینکه باید اینکا رور بکنم چیه؟؟؟ و بعد کلی اصرار شمردم و گفتم خوب اینقدر تومن.... گفت من اون سال از شما مبلغی رو به عنوان وجه دستی گرفتم و بعد از اینکه از شما جدا شدم کلا فراموش کرده بودم تااینکه 4 سال پیش توی یکی از دفاترم دیدم که نوشتم به شما این مبلغ رو بدهکارم و کلی شرمنده شدم از اینکه چرا فراموش کرده بودم. شمارتون رو توی گوشیم داشتم ولی هرچه زنگ زدم یا در دسترس نبودید یا اینکه جواب نمی دادید تا اینکه دوباره شمارتون رو با تعویض گوشی از دست دادم و چندین بار از راههای مختلف تلاش کردم و نتونستم پیداتون کنم. اما تا اینکه دیشب رفتم و هرچی کاغذ قدیمی داشتم رو زیر و رو کردم تا شمارت رو پیدا کردم و اونقدر خدا خدا کردم تا جوابم رو بدی.......و وقتی صدات رو شنیدم خیلی آروم شدم....
من به هیچ عنوان قبول نمی کردم که پول رو بهم پس بده چون نه یادم بود نه انتظار بازگشتش رو داشتم ولی اون اضافه تر از مبلغی که بهش داده بودم رو می خواست برگردونه و چون اصرار زیاد کرد اصل پول رو ازش گرفتم و بقیش رو بهش پس دادم.....
از دیروز تا حالا خیلی خوشحالم و اصلا حالم عوض شده ...چون فکر نمی کردم آدم با وجدان و شریف هنوز هم وجود داشته باشه.....چون توی همون سالها بودند دوستانی که ادعای رفاقت داشتند و خوردند و بردند و به روی مبارکشون هم نیاوردند.......چون خودم فاصله گرفته بودم از شرافت و وجدان.....چون حالمون اصلا خوب نیست...چون آدمها یادشون رفته فردایی هست و حسابی و کتابی.....چون خیلی سست شدیم به خیلی از باورهامون... چون زندگیمون سخت شده و فقط سرمون توی لاک........ چون دورو برمون رو پرکردیم از آدمهایی که......
آقای شریفی عزیز واقعا که شریفی برادر........ خدا نسلتون رو منقرض نکنه...خدا شکرت ......