در محله قدیم ما انصاف و مشتری مداری حرف اول و آخر را می زد. مثلا شاید آقا بیوک جنسش درجه یک نبود اما اخلاق و برخوردش با مشتری فراتر از درجه یک بود. هیچ وقت هم کم نمی گذاشت. می گفتند دویی هایش از دویی های دکتر بهرام بیشتر هم است. اگر هم مشتری جایی برای مصرف نداشت، در بقالی اش را تخته می کرد و با هم می نشستند پای بساط.
ولی از زمانیکه عنان کار به دست پسر بزرگ یعنی مهدی افتاد، برکت از آن خانه رفت. حتی دیده بودیم که یکی از خانم های خانواده شان به همسرش خیانت می کرد. مردم می گفتند آهِ مشتری ها آنها را گرفته. گویا مهدی کم فروشی میکرده، اخلاقش هم که می گفتند شبیه پابلو اسکوبار شده بود. اصلا ادب مدب نداشت. یک بار با یکی از مشتریانش گلاویز شده بود، یارو داد میزد: خوبه پابلو اسکوبار نیستی مهدی! وگرنه کُت مان را پاره می کردی. تریاک 2تومنی تو با انصاف بفروش ناشی. مهدی هم در جوابش یکسری حرف ها می زد که معصومیت و کودکی مان فیلترش می کرد و ما نمی شنیدیم. یا مثلا زحمتکشی بود که کارش خط بود. هرکس می خواست لات خوبی بشود، باید به او مراجعه می کرد تا چند خط دائمی به سر و کله و گردنش بینداز. لاکردار در عین ظرافت با چنان بی رحمی ای خط ها را می انداخت که گویی فرد متقاضی خط، خواهرش را مورد لطف و عنایت خود قرار داده بود. مثال بسیار دارم برای وجدان کاری و عدم کم فروشی فقط خواستم عرض کنم اگر آن روزگاران، روزهای خوبی بود، فقط بخاطر همین وجدان کاری و انصاف بود که حالا اثری از آن نیست.
سر جدتان مثل دکتر بیوک با انصاف باشید.
احمدم