ahmad.hosseinzade
ahmad.hosseinzade
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

رقصِ پا

حدود ۱۲ شب بود. میدون انقلاب روبروی سینما مرکزی، داخلِ ماشین منتظر بودم. هوا گرم بود و گازِ کولر ماشینم تموم شده بود. شیشه هارو دادم پایین و شروع کردم به چک کردن گوشیم. یکی از دوستام ویدئویی از مبارزه محمدعلی کِلِی و جورج فورمن رو با یه متنِ انگیزشی از کتابِ "قهوه سرد آقای نویسنده نوشته ی روزبه معین" با این شرح برام فرستاده بود: "هر جمعه بابام به کلوب محلمون می رفت و نوار بوکس محمد علی کلی و جورج فورمن رو کرایه می کرد، مسابقه قهرمانی جهان بود، ما با هم اون بازی رو هزار بار دیدیم، حرف نداشت.
اولش فورمن تا جایی که می خورد علی رو زد، هوک چپ، هوک راست، شکم، زیر چونه، اما علی چسبیده بود به رینگ و می گفت" نا امیدم کردی پسر!"
فورمن چپ می زد، علی می خندید، فورمن راست می زد، علی می رقصید، رقص پاش بی نظیر بود، این کارش باعث می شد فورمن عصبی تر شه، تا اینکه آخر سر علی با یه هوک راست جانانه فورمن رو ناک اوت کرد.
همیشه وقتی بازی تموم میشد بابام بهم می گفت:
ضربه ی وحشتناکی بود ولی علی با این ضربه برنده نشد، چیزی که اون رو برنده کرد رقصیدن و خنده هاش بود ، بعد نوار رو در میاورد و با خودش می گفت:
بذار هرچقدر که می خوان ضربه هاشون رو بزنن، اما بخند، نذار فکر کنن که برنده میشن..."
متن رو خوندم و تو ویدئو جوری غرق شده بودم که یه لحظه خودم رو جای محمدعلی دیدمُ وسطِ رینگ ظاهر شدم. از شدت خستگی نمیتونستم رو پاهام بایستم. صدای حُضارِ در سالن داشت گوشامو کَر میکرد که یهو تایسون با یه موتور سیکلت اومد گوشه ی رینگ، نگاهم به تایسون بود که یه درد غریب تو چشمم حس کردم و دوباره خودم رو داخل ماشین جلو سینما مرکزی پیدا کردم. از ماشین پیاده شدم و شروع کردم به رقص پا کردن و خندیدن اما فورمن بعد از ضربه به صورتم، گوشیم رو زده بود و با سرعت تمام پرید تَرکِ موتور تایسون. من همچنان رقص پا میکردم و میخندیدم و بلند بلند میگفتم نا امیدم کردی پسر. نمیخواستم فکر کنه داره برنده میشه. تایسون و فورمن، داشتن دورتر و دورتر میشدن که چشمم به جمعیت وسط میدون انقلاب افتاد که باهم میگفتن: گوشیش رو زدن، بیچاره دیوونه ام هست.
گوشیم رو دزد زد اما من هر شب حدود ساعت ۱۲، میدون انقلاب، جلوی سینما مرکزی رقص پا میکنم و میخندم که شاید دزدا بازم منو ببینن و یه وقت فکر نکنن برنده شدن.
بعد از اون شب رقص پا کردن و خندیدن محمدعلی خطِ مشیِ زندگیم شد. من موقع خریدن روغن و گوشت و مرغ و میوه و ... وقتی قیمت ها رو میشنوم هم رقص پا میکنم، میخندم و بعد کارت میکشم و میگم ناامیدم کردی پسر. من در تمام لحظات سختی و مشقت بارِ زندگیم، رقص پا میکنم و میخندم و ماتحتم پاره و پاره و پاره تر میشه...

محمدعلی کلیمبارزه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید