هروقت یه زیردریایی جنگی، ناو لیکلنی چیزی نزدیک خلیج فارس میشه، خوابام عجیب پریشون میشه. دفعه قبل که ناو هواپیمابرشون اومده بود، خواب دیدم مثل جمشید هاشم پور تو فیلمای جنگی خودمون که میزد به دل ارتش عراقی های گاگولی که متهم به شکست از ما بودن، من هم زدم به دل ارتش آمریکا و ماموریت دارم مغز متفکر عملیات رو بِکَنم با خودم بردارم بیارم بسپارم دست یکی از حاجی های عملیات خودمون تا از زیر زبونش بکشه که چه گوهی میخوان بزنن به منطقه تا اون یکی حاجی ها گاز انبری دهنشون رو سرویس کنن. نکته عجیب اینکه بدلیل عدم تسلط من به زبان انگلیسی آمریکایی ها هم فارسی حرف میزنن و من خیلی خوب باهاشون ارتباط برقرار میکنم و عجیب تر اینکه تو خواب های منم مثل عراقی های تو فیلم جنگی های خودمون، آمریکایی هم همون قدر گاگولن و من موفق میشم دست ژنرالِ مغز متفکر دشمن رو بگیرم و بعد از به کار بردن چند ترفند جنگی و کشت و کشتار بی صدا همچون جمشید خانِ آریا، تحویل شهید چمران بدمش. اما دیشب با تهدیدهای جدید خواب دیدم ترامپ، نتانیاهو، مکرون، مرکل و چند تن از سران سیاسی کشورهای قَدَر رو جمع کردم تو یکی از کاخ های مجلل و قشنگ و میخوام با دیپلماسی غذایی بهشون یه شامِ ایرونیِ خوشمزه بدم تا کدورت هارو بذارن کنار، به قرمه سبزی و کوبیده و کشک بادمجون ایمان بیارن و سر و صورت همدیگه رو ماچ و بمب ها رو غلاف کنن.
همه چیز به خوبی و خوشی داشت تموم میشد که مرکل دستور پخت قرمه سبزی رو ازم خواست، همونجا یه تفاهم نامه باهاش امضا کردم که قول میدی اگه رسپی رو در اختیارت بذارت، دیگه شیمیایی و میکروبی و رادیو کوفت و زهرمار نسازی و ندی دست این و اون؟
به تک تک دانه های لوبیا قرمزهای قرمه سبزی قسم خورد و تفاهم نامه رو امضا کرد در همین اَثناء بودیم که ترامپ دوباره دبه کرد و گفت آشِ شله قلمکار میخواد! هرچی بهش گفتم دونالدِ نازنین خیلی با میدون انقلاب و نیکوصفت فاصله داریم، به خرجش نرفت که نرفت. در حال چونه زنی بودیم که آقا محمدجواد ظریف یه سطل برداشت و پرید ترک موتور، رفت سمت نیکوصفت، یک ربع بعد با آش و فاکتور خرید آش سر سفره بود. فاکتور رو که گرفت سمتم ناخودآگاه از کوره در رفتم سرش داد زدم: از دیشب تو آشپزخونه دارم برای مصالح مملکت و فرزندان دلبندِ رنجکشیده ی فرنگی شما، غذا میپزم که همه چیز فیصله پیدا کنه بعد فاکتور آوردی برام؟ خب بده به حسن (منظور همان حسن روحانی ست) یا دو ساعت آبروداری کن اینا گورشون رو گم کنن بهت میدم گدا. راستش بیش از اینها مستحقش بود اما کمی لحنم بد بود جلوی مهمان ها و دونالد یک صد دلاری گذاشت رو میز و سطل آش را گرفت و با چشمشش به ملانیا اشاره کرد بریم. وقتی ازش پرسیدم آخرش چی؟ گفت به حرمت اون کوبیده همه چی حله به شرط اینکه هفته بعد همین جمع خونه ی ما شام تشریف بیارید و رفت.
صبح شد، از خواب بیدار شدم، تابلوی خیابونِ شجریان رو کندن.
ای گوه تو این مملکت که من برای دیپلماسی خودمو تو آشپزخونه ش پاره کردم!