احمدآقا
احمدآقا
خواندن ۷ دقیقه·۵ سال پیش

دختر رویایی (Dream girl)

«هر کس تو زندگی ش نیاز به یه بوجا داره»

این روزا هممون توی فیسبوک و اینستاگرام و توییتر چند صد تا دوست داریم

ولی همه مون نیاز به یه دوست واقعی داریم



این پست یه کم ربطی به بقیه پستام نداره چون هرجوری که فک کردم دیدم من نمی تونم تک بُعدی باشم و خب این پیج هم نمایش دهنده بخشی از تفکر منه و کارایی که دوست دارمشون.

فیلمDream girl یا همون دختر رویایی یک فیلم هندی محصول 2019 ژانر درام و کمدی بود که چند روز پیش دیدمش و خب علیرغم فیلم هندیای دیگه ذهنم رو درگیر خودش کرد:) و من رو وادار کرد که یه یادداشت درباره ش برای خودم بنویسم. حقیقتا خیلی رفته بود تو مُخ م:)

توو این یادداشت احتمالا داستان فیلم یه مقدار خوبی اسپویل میشه، حالا نمی دونم اگه دوست داشتین فیلم رو ببینین، قبل خوندن این یادداشت ببینین:)

داستان از اونجایی شروع میشه که

کریم که ازبچگی می تونسته خوب صدای زنونه رو تقلید کنه، از همون سن نقش های مربط به زن ها رو توی نمایش ها بازی می کرده و حسابی طرف دار داشته،

کریم در تیاتر با نقش زن:)
کریم در تیاتر با نقش زن:)

ولی حالا از این اختلال هویتی خسته شده و در به در دنبال کاره که می خوره به یه آژانس دوست یابی، این آژانس قراره برای آدما دوست پیدا کنه ولی از قضا یه سری دختر ثابت نشستن و جواب تلفنارو می دن ولی فقط تلفنی...

کریم همین حین که می تونه از لحاظ مالی با این کار جدید که بازم صدقه سر استعداد همیشگی ش بوده به یه مکنت مالی برسه و به فکر ازدواج باشه. یه روز که داشته بار های باباشو تحویل می داده یه دختری رو می بینه و باهاش صحبت می کنه و باهم نامزد می کنن. ولی داستان تا اینجا فقط اول ماجراس...

کریم و آژانس دوستیابی
کریم و آژانس دوستیابی

کریم ما که مشتری های این آژانس همه «پوجا» می شناسنش کلی طرفدار پیدا کرده و همه دارن کم کم عاشقش می شن و می خوان ببیننش ولی اون نمی تونه

حالا کیا عاشقش شدن؟

اول یه یه پسر که سنش کمه ولی خیلی خونواده ش پول دارن و ازون بچه های تخس و لوس که هر چی خواسته همیشه داشته. پوجا رو به تولدش دعوت می کنه ولی ....

نفر بعدی راجباره که یه پاسبان یا همون پلیس خودمون که همیشه شیفت کشیشش شباس. اون حس می کنه که خیلی شاعره و شعر می گه ولی چون فک می کنه که زنش درکش نمی کنه همیشه با زنش دعوا داره و نمی تونه تحملش کنه به نظر خودش و وقتی با پوجا آشنا میشه هی براش شعر می خونه و کلی حس خوب بهش دست می ده.

نفر سوم ماهیندره، برادر نامزد کریم که از طریق یکی از دوستاش با پوجا آشنا میشه و کلی حرف عاشقونه رد و بدل میشه همیشه بینشون و کم کم ماهیندر از پوجا خواستگاری می کنه.

هر چی میگذره اوضاع داره بیشتر گره می خوره

نفر چهارم یه زن بی اعصابه به اسم ریما که تا حالا 3 تا مرد وقتی نامزدش بهش خیانت کردن برا همین به هیچ عنوان به هیچ مردی اعتماد نداره و همیشه سعی می کنه که مردار و با علت و بی علت تحقیر و مسخره کنه. اون از وقتی با پوجا آشنا شده سعی می کنه باهاش درد دل کنه و بدی های مردارو هی بهش گوش زد کنه و پوجا هم دلداری بده و یه کم تطعدیلش کنه.

عجیب تر از همه نفر آخره که بابای کریمه

بابای کریم که همیشه تنها بوده و مشکل مالی داشته تو محله شون بعد فوت مادر کریم خیلی ناراحت و سرخورده بوده. ولی حالا با بوچا آشنا شده و می خواد باهاش ازدواج کنه، حتی وقتی که می فهمه (ینی در واقع براش صحنه سازی می کننه) که بوجا اسمش این نیست و اسمش زبیده س و یک مسلمونه با 7-8 تا خواهر برادر که فقط در صورت عقد کردن می تونه باهاش باشه.

پدر کریم
پدر کریم

پدر کریم فعال ترین واکنش رو نسبت به این ماجرا داره کلی انگیزه پیدا می کنه و می ره دو هفته ای اردو یادمیگره و کل دکوراسیون خونه شو می کنه شبیه مسلمونا تا بتونه دل بوجاشو یا همه زبیده رو به دست بیاره. و خب این نشون میده که انگیزه تو زندگی چقد مهمه.

حالا این وسط کریمه و هزار تا داستان که الکی الکی بیش اومده و حتی چند جای زندگی خودشو تحت تاثیر مستقیم قرار داده.

اول شروع می کنه که همه رو از خودش برونه تو حرفاش ولی چون همه دوسش دارن خیال می کنن داره عشوه میاد و بیشتر بهش نزدیک میشن پس این راه نتیجه نمی ده.

بعدش سعی می کنه یه کار دیگه بکنه، بره مشکلاتی که تو زندگی آدما هست رو به صورت ریشه ای تر حل کنه که مانع شه به باچو مراجعه کنن برای کمبود هاشون مثلا میره خونه اون پاسبان و از طرف شوهرش کلی کادو می بره براش که دل زنش با اون صاف شه و محبت ایجاد شه بینشون ولی باز همه چی بدتر میشه که بهتر نمیشه.

پوستر فیلم
پوستر فیلم


همه چی داره بیشتر گره می خوره که تو یکی از مراسم ها که داشته نمایش اجرا می کرده پاسبان ماجرا میاد دستگیرش می کنه که چرا پاجو رو کشتی

در واقع این ماجرا سکانسه آخره

مجبور میشه اعتراف کنه همه بوچا ها که برای چند نفر بوده، همه شون خودش بودن.

اول هیشکی باور نمی کنه ولی با گفتن اون حرفایی که بین شون رد و بدل میشه، همه باور می کنن

نامزدش هم از قبل می دونسته پس مشکلی پیش نمیاد:)

جمله اول متن به نظرم مهمترین دیالوگ این فیلم بود، همه آدما یه خاطر یه کمبود توی زندگی شون داشتن میومدن سمت یه بوچا

بوجا می تونست جای اون کمبود رو براشون پر کنه و یا حداقل تسکین دهنده شون باشه موقتی

به نظرم این فیلم حرفای جالبی داشت

این که این کمبود می تونه خیلی از آدمارو درگیر خودش کنه

چه یه پسر از یه خانواده سنتی باشی

چه یه زن شاغل و کارآفرین

چه یه بچه لوس پولدار متجدد

چه یه پلیس که یه زندگی خیلی معمولی ای داره

چه یه پیرمرد با یه زندگی ساده

این گستردگی به نظرم خوب تو فیلم به تصویر کشیده شده بود. و این مساله خوب مطرح شده بود که هر کس تو زندگی ش یه نفر رو می خواد که واقعا همدمش باشه باهاش بی هیچ دغدغه ای درد دل کنه و اونم بتونه تحمل کنه و دلداری ش بده

به نظرم واقعا این مساله خیلی مهمه چون این باعث میشه که فرد از لحاظ روانی تخلیه شه و به یه ثباتی برسه تا بتونه کارای دیگه شو تو زندگی خوب انجام بده

ما هم باید سعی کنیم که این کار رو برای خودمون بکنیم و از اون مهمتر بتونی که بیچا خوب و لطیف برای یکی از نزدیکامون باشیم

واقعا روش های جدی ارتباط زندگی رو بهتر کردن یا بدتر؟

رابطه آدما رو بهتر کردن یا بدتر؟

ما اونی هستیم که تو شبکه های اجتماعی هستیم یا شبکه های اجتماعی مارو مجبور می کنن اینجوری بشیم؟

اصن اتفاقای که تو عصر تکنولوژی داره میافته خوبه یا بده؟

شما هم یه بیچا دارین؟

واقعا باید چی کار کرد؟



تکنولوژیروانشناسیشبکه های اجتماعیشبکه اجتماعی
یک عدد دانشجوی کامپیوتر/ علاقه‌مند به حوزه دیتا / توسعه‌دهنده وب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید