ویرگول
ورودثبت نام
Maryam Ahmadijam
Maryam Ahmadijam
Maryam Ahmadijam
Maryam Ahmadijam
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

گاهی دلم برای یک انسان قدیمی ،یک تفکر قدیمی ،یک خانه ی قدیمی ،و کمی حال و هوای قدیمی تنگ می شود.


در کتابخانه عمر، کتاب‌ها یکی یکی کهنه شدند و به شعر و داستان پیوند خوردند.

برگ برگ این کتاب‌ها، پر شده از پیکرهای خسته، با هزاران خاطره و آرزو!

و من در قدمگاه زمان، همچنان به دنبال خاطرات آدم‌هایی می‌گردم ،

که در کهنه‌ ترین کتاب‌ها حک شده‌اند.

و بسیار دلتنگم !

دلتنگ لحظات ساده زندگی‌شان!

در خانه‌هایی که بوی خاک می‌دادند و عشق!

دلتنگ شنیدن حکایت‌ها از دل خاطرات تلخ و شیرینشان!

دلتنگ دیدارشان!

همان‌هایی که بی‌دلیل ، به هم لبخند می‌زدند و دلشان رنگ کینه و قهر نداشت

وساعت‌ها ،کنار هم بی بهانه، در دنیای واقعی و قابل لمس به عیش ،سپری می‌کردند.

کرسی‌هایشان که بسیار زیبا بود، دورهمی‌هایشان را گرم تر وگرم‌تر می‌کرد !

ورقابتشان ، به جای مدگرایی و مادی گرایی در مهر بود و راستی !

وافتخارشان در ارزش‌های واقعی !

و آهنگ زندگی‌شان ، بدون هیچ نتی ،زیباترین نغمه ی زندگی را می‌نواخت !

کلامشان بوی بهشت می‌داد واندیشه‌هایشان ،بوی انسانیت!

بوی بوی انسانیت

۶
۰
Maryam Ahmadijam
Maryam Ahmadijam
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید