تقریبا اواسط تابستان که میشود؛ پرندههای والد، جوجههایی که حالا پشت لبشان سبز شده را با اُردنگی از لانه بیرون میاندازند تا بروند و برای خودشان سرپناه و نان حلال دست و پا کنند! در واقع به همین علت هم هست که معمولا اینطور مواقع پرندهها به گوشه و کنار خانهها پناه میآورند و آنجا لانه میسازند. امسال یکی از همین پرندهها هم به تور ما خورد!
نمیدانم این یکی خام و بیتجربه بود یا کلا قمریها احمق تشریف دارند که آمد و کنار در ورودی لانه کرد! سه چهار بار به دلایل مختلف لانه نیمهکارهاش خراب شد و وقتی هم که توانست با مشقت زیاد و وام مسکن(!) صاحب لانه شود؛ رفت و آمد ما اسباب ترسش بود. اگر احدالناسی از کنار لانهاش عبور میکرد؛ کرک و پر میریخت و پرواز میکرد و میگریخت. کمی که زمان گذشت؛ با ما آدمیزادها صمیمیتر شد و خلاصه اینکه ای روزها توی سرش هم بزنی؛ نمیترسد و فرار نمیکند!
همه این چرندیات را گفتم تا به اینجا برسم که خود ما آدمها، ما که منم منمهایمان گوش عالم را کر کرده هم دست کمی از این پرندهها نداریم! تا وقتی صمیمی نشدهایم؛ حواسمان به همه چیز هست. مراقب خطرات هستیم و با احتیاط قدم بر میداریم. ولی وقتی یخمان آب شد؛ سرمان را هم ببرند صدایمان در نمیآید. بیخود نیست که حافظ میگوید:
مـن از بیـگانگان دیگر ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
نکته عجیبی است. ما دقیقا زمانی ضربه میخوریم که از جانب کسی احساس امنیت کنیم! اینها در رابطههای عادی روزانه شاید مشکلات زیادی بوجود نیاورد ولی وقتی بحث یک کشور میشود؛ قضیه فرق میکند. شاید آنقدر که حکومتها از بزرگترین متحدینشان ضربه خوردهاند؛ از قویترین دشمنان آن را لطمه ندیدهاند. این یک درس طبیعت است. بیشتر از اینکه از دشمنانمان بترسیم؛ باید مراقب حرکت دوستانمان باشیم!
در وبلاگ شخصیام هم این پست را منتشر کردهام: