احمد سبحانی
احمد سبحانی
خواندن ۸ دقیقه·۵ سال پیش

توهم کنشگری: چگونه یک ملت سرکار می روند؟

مارکس می گوید: طبقه ی بورژوا برای اینکه خود را در قدرت ببیند سعی میکند فرهنگ خود را به پرولتاریا قالب کند. پرولتاریا نیز برای اینکه خود را در رفاهی نسبی ببیند، رفاهی که در حقیقت رفاه نیست، از این فرهنگ پیروی می کند غافل از اینکه این فرهنگ تنها باعث افزایش استثمار خود پرولتاریا می شود.

چندی پیش استادیوم رفتن بانوان تبدیل به خبر روز شده بود. اتفاقی که قرار بود در زمان ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد بیفتد اما روزنامه های زنجیره ای به سرعت با کمک دستگاه پروپاگاندای خود جلوی این اتفاق را گرفتند چراکه می دانستند یکی از اهرم های مهم رای گیری آنها در انتخابات آتی همین آزادی زنان است. و در نهایت پس از حدود ده سال همان حق را با مشکلات گوناگون به بانوان اعطا کردند.

پیش از ادامه ی بحث بگذارید روشن کنم که بنده ابدا مشکلی با استادیوم رفتن بانوان نداشته و ندارم و اتفاقا این را بسیار مطلوب می دانم و در نوشته ای که قبلا در فیس بوک منتشر کرده بودم و متاسفانه به علت حذف، قابل بازیابی نیست فواید راهیابی بانوان به استادیوم را یکی یکی برشمرده بودم که عبارت بودند از: افزایش نشاط در بانوان، افزایش درآمد زایی، کمک به ایجادی فضایی خانوادگی، کاهش بزهکاری هاو... (هرچند در آنجا ذکر کرده بودم که احتمال کاهش فحاشی ها و ناسزاگویی ها تقریبا صفر است)

این مطالبه از کجا آمد و چرا نباید در دام این شبه مطالبات گرفتار آمد؟

در ایران دو جبهه وجود دارد که با وجود آنکه هرکدام تصور می کنند در اکثریت هستند اما هر دو در اقلیت مطلق به سر می برند. یک جبهه مذهبیون افراطی که تصور میکنن همه ی مردم باید صبح تا شب مشغول نماز و روزه باشند و یک جبهه غربزدگان خود مدرن پندار که تصور میکنند مردم ایران همگی به دنبال همجنس گرایی و روابط جنسی آزاد هستند و بجز این هیچ دغدغه ی دیگری ندارند. عمده ی جنگ و دعواهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی بین این دو دسته صورت می گیرد و اکثریت مردم تنها بازیچه و سیاهی لشکر این دعوای مضحک اند.

در مورد استادیوم نیز دوباره همین اتفاق افتاد. گروه اول گفتند که چه نشسته اید که می خواهند ناموستان را به استادیوم ببرند و در آنجا به آنها تجاوز کنند. گروه دوم نیز گفتند آزادی را از شما گرفته اند پس قیام کنید و جالب تر از همه اینکه مردان بیشتر از زنان قیام کردند. مردم بیچاره نیز که توهم کنشگری به آنها دست داده بود هرکدام به فراخور نگاهی که داشتند به یکی از این دو جبهه پیوستند و برای مدتی مشکلات واقعی را به فراموشی سپردند.

مشکل چیست؟

هنگامی که حقوق زنان در ایران یک دوم، یک سوم و حتی یک چهارم کف حقوق است. زمانی که دختران مجبورند با حقوق ماهی سیصد هزار تومان! بله درست شنیدید سیصد هزار تومان. کار کنند. زمانی که تن فروشی به یک شغل نسبتا تایید شده تبدیل شده است. زمانی که زنان روستایی ما که عمده ی محصولات دامی و کشاورزی ما را تامین میکنند از کمترین حقوقی برخوردار نیستند، زمانی که زن در حال تبدیل شدن به یک کالای مصرفی برای تبلیغات انواع و اقسام محصولات است، زمانی که در جامعه زنی با شصت سال سن مجبور است برای حفظ همسرش با یک دختر بیست ساله رقابت کند. در چنین جامعه ای وقتی استادیوم رفتن زن ها بولد می شود نشان از چه چیز دارد؟

دخترهای ورزشکار ما قهرمان می شوند کسی برایشان تره هم خُرد نمیکند، هیچکدام از دو طیفی که گفته شد هیچ یک از قهرمانی های دختران را پوشش نمی دهند چرا؟ هیچ کدام از دو طیفی که گفته شد مشکلات دختران ورزشکار ما را پوشش نمی دهند. چرا؟ هیچ کدام از دو طیفی که گفته شد نمی گویند در فلان نقطه از کشور دختران مجبورند در پارک ها تمرین کنند. یا دختران زمین تمرینی مناسب ندارند و... چون اساسا دغدغه آن را ندارند.

باز گردیم به حرف مارکس. بورژوازی می خواهد فرهنگ خود را به مردم قالب کند. هنگامی که فردی در زمینه ی استادیوم رفتن زنان کنشگری می کند خود را از میان جامعه ای می بیند که به خیال او مرفه اند. همین برایش کافیست همین تصور رفاه باعث می شود که حس بهتری نسبت به خود داشته باشد. اما آیا واقعا مرفه است؟ آیا واقعا این چیزی بود که می خواست؟ مردی را تصور کنید که روزی ده ساعت کار می کند. این مرد با پول شش ماه کار کردنش یک تلویزیون 50 اینچ خریداری میکند. چرا؟ کدام عقل سلیمی به این مرد می گوید پولی که شش ماه تحت ظالمانه ترین شرایط ممکن کار کرده ای را خرج چیزی کنی که عملا به آن نیاز نداری؟ حس رفاه. حس اینکه خود را کمی هم شده هم طبقه با مرفهین جامعه ببیند. تا حس کند او نیز کمی مرفه شده است. اما آیا شده است؟ آیا خرید آن تلویزیون باعث نمی شود که چرخه ی استثمار آن مرد دوباره دارای منابع شود تا کار استثمار را بیشتر و راحت تر انجام دهد؟ دقیقا همین اتفاق برای کسی رخ می دهد که اگر بازی ایران و برزیل در آزادی برگزار شود اصلا متوجه هم نخواهد شد اما چون طبقه ی مرفه به او القا کرده اند که اگر میخواهی از ما باشی باید از این کنشگری دفاع کنی او نیز دفاع می کند تا چند صباحی خود را در میان مرفهین ببیند.

توهم کنشگری

از طرفی توهم کنشگری که بعد از این اتفاقات رخ می دهد باعث می شود فرد تصور کند وضعیت جامعه در حال بهبود است اما مطلقا چنین چیزی رخ نخواهد داد و این اتفاق کم کم باعث سرخوردگی می شود. در ایران هر دو جناح تصور میکنند بازنده اند. جناح اول تصور می کند سنگر به سنگر درحال عقب نشینی است و جناح دوم تصور میکند با فتح یک سنگر ده سنگر دیگر را از دست می دهد. این سرخوردگی بین سیاهی لشکران این دو جناح کم کم باعث فرسوده شدن روحیه ی کنشگری بین این افراد میشود و کار بدان جا میرسد که فکر میکنند دیگر هیچ چیز قابل ترمیم نیست.

دولت ها نیز از این بازی بدشان نمی آید. دولت ها نیز برای پنهان کردن کم کاری های خود دست به این بازی های زرگری می زنند تا بتوانند چند صباحی از کنشگری واقعی مردم در امان بمانند. چیزی که مشخص است استادیوم رفتن یا نرفتن مردم دغدغه ی اصلی هیچکس نیست این را می توان با آمار نیز اثبات کرد هم تعداد کسانی که به ورزشگاه رفتند (از 4500 بلیت اختصاص داده شده نزدیک به 1000 بلیت به فروش نرفت) و هم تعداد کسانی که روز پیش از بازی، برای جلوگیری از رفتن زنان به ورزشگاه تجمع کرده بودند این را نشان داد. اما در این بین یک چیز اثبات شد و آن اینکه مردم عادی تا چه حد بازیچه ی دست این دو جناح هستند.

آیا چیزی در حال درست شدن است؟

ابدا اینگونه نیست. هیچ حقوقی در حال تفویض شدن نیست و هیچ حقی به حقدار نرسیده است تنها جنگ زرگری بود که امروز اینجا و فردا آنجا اتفاق می افتد. گروه دوم مطلبی را مانند استادیوم رفتن زنان بولد می کند. گروه اول موضع میگیرد و موضوع سیاسی می شود. هنگامی که موضوع سیاسی شد با خود تعصبات سیاسی، جناحی و قبیله ای نیز می آورد. حال هرکس عقب بنشیند انگار در یک بازی سیاسی شکست خورده است. در نهایت می بینید که هیچ کدام جواب منطقی برای دفاع از چیزی که دارد از آن دفاع می کند ندارد.

پس از تمام شدن این قائله، قائله ی دیگری در میگیرد و این جبهه گیری ها از اینجا به آنجا منتقل می شود. بگذارید زمانی را در نظر بگیریم که هیچ بازی سیاسی در مورد استادیوم رفتن زنها صورت نمی گرفت. در دهه ی هشتاد، در بازی هایی مانند بازی ایران و بحرین در زمان ریاست دادکان بر فدراسیون، زنان به استادیوم رفتند (برخلاف باور عموم این تنها باری نبود که زنان به استادیوم می رفتند حتی پس از آن نیز چندبار دیگر این اتفاق افتاد) همچنین همانطور که گفته شد در زمان آقای احمدینژاد دستوری مبنی بر آزادی حضور زنان در بازی های ملی صادر شد (ولی کسانی که امروز مطالبه گر حضور زنان هستند در آن زمان مانع تراشی کردند.) در آن صورت کم کم باشگاه ها نیز با ایجاد زیرساخت هایی با سر و صدایی کم اجازه ی حضور زنان در ورزشگاه را می دادند. اما این اتفاق نباید بیفتد. چرا؟ چون اگر چنین اتفاقی بدون سر و صدا رخ بدهد موجودیت این دو گروه اقلیت به خطر می افتد.

همین امروز در مورد دوچرخه سواری بانوان. در سطح شهر مشهد بسیاری از بانوان مشغول دوچرخه سواری هستند و حتی مکان هایی مناسب برای آنها در نظر گرفته شده است. هرچند که به نظر من نه مشهد نه تهران به دلیل آلودگی شدید هوا مکان مناسبی برای دوچرخه سواری نیست اما چندان حساسیتی هم وجود ندارد. ممکن است گاهی تذکراتی داده بشود اما تنها تذکر است نه بیشتر. اما همین امروز و فرداست که یکی از این دو جناح با سیاسی کردن این فضا سعی در ملتهب کردن و بهره برداری سیاسی کنند. یکی از آنها تصویر دختری را نشان می دهد که روی دوچرخه به او تجاوز شده است و دیگری تصویری از دختری که به خاطر اینکه دوچرخه اش را پنچر کرده اند خود را حلق آویز کرده است. بازی شروع می شود و باز هم در این وسط قربانی مردم اند.

چاره چیست؟

چاره ی کار بسیار سخت است در حدی که می توان گفت چاره ای نیست. هر دو طرف قدرت رسانه ای بالایی دارند و در ایجاد دو قطبی متبحر اند اما همانقدر که در ایجاد جو رسانه ای تبحر دارند در منطق بی عرضه اند. هیچکدام برای کاری که می کنند دلیل منطقی ندارند و صرفا از روی احساس رفتار می کنند. شاید بشود گفت داشتن فلسفه "که چی بشه" می تواند موثر واقع شود.

پس از این به بعد اگر کسی از شما پرسید "موافق/مخالف حضور زنان در استادیوم هستی؟"

بگویید که چی بشه؟

اگر کسی از شما پرسید " موافق/مخالف دستگیری روح الله زم هستی؟"

بگویید که چی بشه؟

اگر کسی از شما پرسید "موافق یا مخالف هرچیزی هستید یا نه؟"

بگویید که چی بشه؟

چرا باید موافق یا مخالف چیزی باشید که هیچ تاثیر ملموسی در زندگیتان ندارد؟ بگذارید این مسائل را کسانی بولد کنند که واقعا در زندگیشان تاثیر میگذارد. آن دو جناح نیز به تدریج متوجه اشتباه خود می شوند. جناح اول می فهمد که انسان فقیر ایمانی هم ندارد و جناح دوم نیز متوجه می شود که دغدغه ی مردم چیزی فراتر از زیر شکم آنهاست.



مطالب پیشین:

https://virgool.io/@ahmadso/%DA%86%D8%B7%D9%88%D8%B1-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B2-%D8%B1%D8%A7-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%AE%D8%AA%D9%85-ahgzwagto607
https://virgool.io/@ahmadso/%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D8%B4%D9%85%D8%A7-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%A8-%D8%A8%D8%AF%D9%87%DB%8C%D8%AF-%DA%86%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%DA%A9%D8%B1%D8%AF-12-vcjynuiiuvqp



کنش‌گریروح الله زمدستگیری
"کمربندها را محکم ببندید و دامن همت بر کمر زنید که به دست آوردن ارزشهای والا با خوشگذرانی میسر نیست" امیرالمومنین (ع) -----------------------وبسایت:‌ finsoph.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید