بگذارید همین ابتدای امر تاکید کنم که این نوشته هیچ جنبه ی علمی ندارد و صرفا یک مقایسه ی شخصی است که با توجه به مشاهداتم از دو شهر مشهد و تهران داشتم. مشهدی که بیست و چند سال در آن زندگی کردم و تهرانی که یک سال اخیر را در آن بودم. قطعا در این یکسال، جامعه ی آماری که با آنها سر و کار داشتم به اندازه ی کافی بزرگ نبود اما این قلیل را از من بپذیرید.
شلوغی و دستفروش ها:
خوب قطعا از این منظر همگی با من موافق هستید که شلوغی، سروصدا، آلودگی و کثیفی تهران با فاصله از سایر شهرهای بزرگ ایران بیشتر است. گاهی هنگام پیاده روی در شهر، بوی ادرار مشام را نوازش می کند، (حتی در مناطق شمال شهر)، در مناطق وسط شهر(جایی که من در آنجا ساکن هستم) خانه ها کلنگی و نمای شهر زشت است، حلبی آباد را به معنای واقعی کلمه در تهران دیدم، پدیده ی دستفروشی یک اپیدمی شده است که به نظر می رسد حتی خود شهرداری هم کاری از دستش ساخته نیست. در شهر مشهد کافی بود یک فروشگاه مقداری از وسایلش را دم در بگذارد تا ظرف چند ثانیه "پلیس اماکن" مثل اجل معلق بالای سرش حاضر شود و علاوه بر جریمه های سنگین در بعضی موارد بار و بندیل طرف را نیز توقیف کند. اما در شهر تهران اساسا چنین چیزی موضوعیت ندارد. دست فروش ها هر کجا که بخواهند بساط می کنند و اجناس بنجل خود را به قیمت های فضایی به مردم قالب می کنند. اگر از میدان انقلاب به سمت دروازه دولت حرکت کنید. در ابتدای حرکت از دستفروش ها چند کتاب می خرید. کمی پایین تر از دستفروش دیگری آب انار (شاید هم پرتقال) می خرید. کمی پایین تر از بساطی دیگری تیشرت و دمپایی خریداری می کنید. کمی پایین تر از دستفروش دیگری که اجاره ی خانه اش را با فروش لوازم دست ساز خودش می دهد چند چوب نوشته می خرید. کمی پایین تر چند سی دی فیلم می خرید. کمی قدم می زنید و دختری را مشغول بافتن دستبند می بینید. کمی پایین تر قایق های پت پتی را از نظر می گذرانید و به تئاتر شهر می رسید. در ورودی متروی تئاتر شهر از دستفروش ها انواع عینک طبی و آفتابی و آینه و ... میخرید و داخل مترو هم بازار مکاره ای از انواع مواد خوراکی میبینید. به هر طریقی هست از مترو خارج می شوید. (خارج شدن از متروی تئاتر شهر همیشه یکی از بزرگترین مصائب زندگی در تهران است. مورد داشتیم طرف خروجی را اشتباه خارج شده و کلا مسیر زندگی اش تغییر کرده است)
خلاصه از مترو خارج می شوید و وارد پارک دانشجو می شوید. اینجا قضیه کمی مشکل می شود. بهتر است سرتان به کار خودتان باشد تا مشکلی برایتان پیش نیاید. قبل از خروج از پارک بد نیست یک بلال و یک ساندویچ بخرید چون تا فردوسی اتفاق خاصی نمی افتد. اگر هم نوشابه میل داشتید داخل تشت بزرگی نوشابه ی تگری و یخ قرار داده شده است. تا وقتی که مشغول خوردن بلال و ساندویچ بهداشتی خود هستید به چهارراه حافظ می رسیم. چند ساعت اینجا معطل می شوید چون اینجا معمولا چراغ قرمز خیلی سخت تعریف می شود. به هرحال به هر سختی هست به فردوسی می رسید. در فردوسی دو دسته فروشنده در اکثریت هستند. دلال های عزیز ارز و ادکلن فروش ها. قیمت دلار را می پرسید و از عطر فروش عزیز میخواهید که دوتا پیس به لباس شما بزند و به راهتان ادامه می دهید. در اینجا معمولا لازم نیست منتظر باشید تا چراغ قرمز شود چراکه معمولا چراغ قرمز است مگر اینکه خلافش ثابت شود. تبریک می گویم شما با موفقیت تمام امتیاز های این مرحله را کسب کردید.
این دستفروش ها هم مردم جالبی هستند. کسی را دیدم که جان عزیزترین کسانش را قسم می خورد که هدفون "اصلی" بیتس که قیمتش نزدیک سه میلیون تومان است را به قیمت فقط پنجاه تومان می فروشد. هرچه هم دلیل و مدرک می اوردم که پدربیامرز حداقل نگو اصل است. باز شروع می کرد به قسم خوردن که به جان بچه هایم اصل است. سیم شارژر موبایلم خراب شده بود و از سر استیصال به یک دستفروش مراجعه کردم. بی انصاف سیم شارژی داد که نه تنها گوشی ام را شارژ نمیکرد که برعکس سرعت کم شدن شارژش را افزایش می داد. حس میکردم یک تنه جور کمبود برق تهران را متحمل می شوم. از آن لحظه به بعد پشت دستم را داغ کردم که از هیچ دستفروشی خرید نکنم. پس رفتم به یک مغازه ی تعمیرات موبایل به این امید که حداقل در صورت خرابی محصول بتوانم شکایت کنم. طرف تقریبا همان سیم شارژ را پنج هزار تومان گران تر میخواست بفروشد. قضیه ی خرید سیم شارژ قبلی را گفتم و گفتم اگر این سیم شارژ هم شارژ نکرد چه؟ گفت در این صورت اشکال از گوشی ات است. بلند خندیدم و نگاهی به چهره اش کردم اما اثری از شوخی ندیدم. سرم را پایین انداختم و آمدم بیرون با این فکر که واقعا انسان های باهوشی هستند. چطور به ذهن خودم نرسید که ممکن است گوشی چند میلیونی ام خراب باشد و اینکه چرا اینقدر آدم خودخواهی بودم که همان ابتدا انگشت اتهام را به سمت سیم شارژ بخت برگشته اشاره کردم. خلاصه به محض رسیدن به خوابگاه در وادی امر مراسم عذرخواهی از سیم شارژ را به جا آوردم و به سطل آشغال منتقلش کردم. (بعدها برای شارژ گوشیم ام از سیم شارژ هم اتاقی ام استفاده کردم تا زمانی که به مشهد برگشتم و یک سیم شارژ درست و حسابی خریدم)
البته هرگز تصور نکنید دستفروشی به همینجا ختم می شود. هرکجا که محل عبور و مرور مردم است دستفروشی هم هست. ترمینال ها و پایانه ها، ایستگاه های مترو، میدان های اصلی و بزرگ، نزدیکی مراکز تماشایی شهر و خلاصه همه جا. (شنیده ام حتی دستفروش های مترو ایستگاه ها را بین یکدیگر تقسیم کرده اند تا تعارض منافع پیش نیاید) و سوالی که از ابتدا گریبان مرا گرفته است این است که مگر یک نفر در فروش دستی ادامس هزار تومنی چقدر سود می کند؟؟ به هرحال اینها قسمتی از مشکلاتی بود که در تهران با آنها مواجه شدم و در مشهد با یک صدم آن نیز مواجه نبودم. البته شهر مشهد نیز بهشت برین نیست اما در مقام مقایسه به نظرم رسید که وضعیتی به مراتب بهتر دارد. (حداقل تا امروز) در قسمت بعد باز هم از تفاوت های این دو شهر می نویسم.
مطالب پیشین: