مالکیت چیست؟ انسان می تواند ادعای مالکیت به چه چیزهایی را داشته باشد؟ چرا باید افرادی مالک ثروت زیادی باشند درحالیکه مابقی مردم چنین ثروتی ندارند؟
جان لاک فیلسوف معروف انگلیسی و پدر لیبرالیسم معتقد است هر فرد حقوق بنیادین دارد و این حقوق بنیادین به قدری مهم هستند که هیچ دولتی (حتی یک دولت دموکرات) نمی تواند آن را پایمال کند. این حقوق بنیادین عبارت اند از حقوق طبیعی زندگی، آزادی و مالکیت خصوصی.
در فلسفه ی لاک مالکیت خصوصی توسط دولت بوجود نمی آید بلکه یک حق طبیعی است.
برای فهم فلسفه ی لاک باید زمانی را در نظر بگیریم که هنوز دولت و قانون بوجود نیامده است. لاک به این وضعیت می گوید وضعیت طبیعی.
در وضعیت طبیعی که لاک به آن وضعیت آزادی نیز می گوید انسان ها آزاد و برابرند و هیچگونه سلسله مراتبی وجود ندارد. او در عین حال معتقد است بین وضعیت "آزادی" و وضعیت "آزادی عمل" تفاوت است. چراکه در وضعیت آزادی نیز قوانینی وجود دارد.این قوانین با قوانینی که انسان ها وضع می کنند متفاوت است به این قوانین، قوانین طبیعت می گویند.
تنها قانونی که طبیعت دارد این است که ما نمیتوانید از حقوق طبیعی خود بگذریم و همینطور نمیتوانیم حقوق طبیعی کس دیگری را نیز پایمال کنیم. پس در عین حالی که آزاد هستم اما نمی توانم خودم را بکشم یا به بردگی بفروشم یا حکومت کسی بر خودم را بپذیرم
لاک برای اثبات وجود این حقوق دو نوع استدلال ارائه می دهد. اولین استدلال با استفاده از خدا به مثابه خالق:
انسان را قادری متعال به نام خدا آفریده است که دارای عقل کل و لایتناهی است. انسان ها مایملک او (خدا) هستند. کسی که آنها را آفریده تا در پناه او زندگی کنند نه برای خشنودی کس دیگر.
و دومین استدلال با استفاده از مفهوم خرد:
وضعیت طبیعی را قانون طبیعت ایجاد می کند و همه به آن متعهد هستند این قانون عقل است که همواره انسان ها به آن رجوع می کنند و به آنها می آموزد که همه مساوی و مستقل هستند و هیچکس نباید به زندگی، آزادی، سلامتی و مایملک دیگری تعرض کند.
جان لاک با استفاده از این دو حقیقت نظریه ی معروف خود یعنی قرارداد اجتماعی را می نویسد که امروزه می توان گفت فلسفه ی رایج جهان است و چه در اقتصاد و چه در سیاست نصب العین (تقریبا) تمام حکومت های دنیاست. (البته با کمی تغییرات اما کلیت همین است).
اما بگذارید ببینیم آیا انسان واقعا می تواند مالک چیزی باشد یا خیر؟
توجه داشته باشید که ما در اینجا به دو مقوله ی آزادی و زندگی کاری ندارم و تنها می خواهم در مورد مالکیت خصوصی بحث کنم و استدلالی را که سالهاست توسط فلاسفه مورد تایید قرار گرفته است نقد کنم.
آیا تا به امروز انسان توانسته است بدون استفاده از طبیعت، چیزی را تولید کند؟ پاسخ یک خیر قاطع است.
پس چرا ادعای مالکیت به چیزی را دارد که خود باعث بوجود آوردن آن نبوده است؟ مهم نیست بوجود آورده ی زمین و دریا و آسمان را خدا بدانیم یا (نعوذ بالله) غیر خدا (مثلا طبیعت). مهم این است که انسان هم در خلق چنین چیزی مخیر و توانا نبوده است. پس نمی تواند ادعا کند که زمینی را که متعلق به اون نیست می تواند صاحب شود و یا ادعا کند می تواند صاحب درختی باشد که خود کاشته اما درون زمین بارور شده است. انسان تنها می تواند تخم گیاهی را در زمین بکارد و به آن آب بدهد اما آیا مابقی کارها رو او کرده است؟ پس چگونه ادعا می کند که مالک چیزی است؟
جناب جان لاک در باب مالکیت خصوصی پا را بسیار فراتر می گذارد و می گوید هرچیزی که با کار انسان بیامیزد متعلق به اوست. به این معنی که شما اگر در درون دریاچه ای ماهیگیری کنید می توانید ادعای مالکیت بخشی از دریاچه را داشته باشید. آیا چنین حرفی عقلانیست؟ آیا من می تواند ادعای مالکیت چیزی را داشته باشم که در بوجود آمدنش هیچ نقشی نداشته ام و پیش از من به مدت ده ها هزار (بلکه میلیون ها) سال وجود داشته است؟ قطعا خیر.
من نه تنها نمی توانم ادعای مالکیت زمین را داشته باشم بلکه نمی توانم ادعای مالکیت لباسی که می پوشم، غذایی که می خورم، خانه ای که در آن زندگی می کنم، حتی ادعای مالکیت وجود خودم را هم نمی توانم داشته باشم چرا که چیزی که من بوجود نیاورده ام مال من نیست. تنها چیزی که فرد می تواند ادعای مالکیت آن را داشته باشد کار است. یعنی هر ارزش افزوده ای که در جهان بوجود آورده ام متعلق به من است نه بیشتر از آن. حال این کار می تواند یدی یا ذهنی باشد. اثر هنری که خلق می کنم یا ایده ای که به ذهنم می رسد متعلق به من است.
اما این تعلق از چه نوع است؟ آیا می توانم کاری که انجام داده ام را ذخیره کنم؟ قطعا خیر.
زمانی که ایده ای به ذهنم میرسد خود ایده متعلق به من نیست. اما استفاده از ایده متعلق به من است. زمانی که کاری انجام می دهم خود دست و اعضا و جوارح متعلق به من نیست اما کاری که با آنها انجام می دهم متعلق به من است و این ارزش افزوده ای که به جهان تقدیم کردم برای من سود آور است.
همانطور که گفتم هیچ چیز در جهان وجود ندارد که تماما ساخته ی دست انسان باشد و از طبیعت نیامده باشد. از این قاعده استفاده می کنم و می گویم هیچ چیز واقعا متعلق به انسان نیست. پس زمانی که من چیزی را خرید می کنم چه؟
زمانی که من چیزی را می خرم، مالکیت آن چیز را نمیخرم بلکه حق استفاده از آن را خریداری می کنم. حق استفاده می تواند به دو شکل باشد: استفاده برای ایجاد ارزش افزوده (سنگ آهنی که وارد کارخانه می شود و به ورقه های فولادی تبدیل می شود) یا استفاده به منظور منفعت شخصی (مثل خرید یک ساعت و استفاده از آن)در هیچ یک از دو مورد من مالک سنگ آهن یا ساعت نیستم بلکه تنها مالک حق استفاده از آن هستم مالک اصلی آن کس دیگر است (خدا و یا جامعه و یا طبیعت) پس اگر در کارخانه ی تولید فولاد بتوانم با نوآوری بهره وری را افزایش دهم و چنین نکنم دچار خیانت در امانت شده ام. (بهره وری در اینجا سودآوری نیست بلکه استفاده ی بهینه از منابع است) و به همین ترتیب اگر از ساعت به درستی استفاده نکنم و عمدا آن را نابود کنم نیز دچار خیانت در امانت شده ام. همینطور بعد از استفاده از ساعت نمی توانم بگویم ساعت من است و آن را دور بیندازم بلکه اگر آن ساعت قابلیت استفاده داشت باید حق استفاده را منتقل کنم و یا اگر قابلیت بازیافت داشت به بازیافت آن کمک کنم. چرا که ساعت متعلق به من نیست. در کارخانه ی ذوب آهن نیز به همین صورت. من نمی توانم بگویم ضایعات را دور بریزید بلکه باید راهی برای استفاده ی مجدد آن پیدا کنم. (و قاعدتا این راه باید توجیه اقتصادی داشته باشد چرا که اگر چنین نباشد باز هم دچار خیانت در امانت شده ام و منابعی که متعلق به من نبوده است را هدر داده ام)
پایان قسمت اول