از کارتون های نوستالژی دوران کودکی کارتون های زیادی هستن که واقعا ازشون خوشم میومد. شاید فوتبالیست ها یکی از مهم ترینش باشه که چندین نسل با اون خاطره دارن. ماجراهای سوباسا که مثل سوپرمن بود و همه آرزو داشتیم مثل اون باشیم اما هم خیلی بالا بود و هم خیلی مهربون. به همین خاطر گاهی بعضیا ازش متنفر میشدن. در دوران کودکی ما کم نبودن پسرایی که آستین تی شرتشون رو تا روی کتف بالا میدادن تا شبیه کاکرو یوگا به نظر برسن. یا کسایی که با کلاه لبه دار توی دروازه وایمیستادن تا شبیه واکی بایاشی بشن.
خونه ی مادربزرگه هم یکی از مهم ترین برنامه هایی بود که همگی تا مدت ها (و حتی امروز) شعر تیتراژ اون رو با خودمون تکرار میکردیم. مادر بزرگ مهربون و گربه ی اخویی که عاشق هاپوکومار و جوجه میشه و زندگیش متحول میشه. چهره ی مادر بزرگه که من رو یاد چهره ی آفتاب سوخته ی مادر بزرگ خودم مینداخت همیشه برام تداعی کننده ی همون حس و حال بود قطعا یکی از برنامه های درخسان صدا و سیما همین خونه ی مادر بزرگه است که البته شاید میشد در محیطی جذاب تر ساخته بشه اما امکانات اون زمان همینقدر بود.
از دوران کودکی کارتون های زیادی توی خاطرم مونده مثل آلن لیون، نانوک، بلیک و مورتیمر، لوک خوش شانس، زورو و ... اما کارتونی که شاید کمتر کسی اسم اون رو شنیده باشه ولی برای من یک نوستالژی ماندگار تلقی میشه کوتلاسه نمیدونم تا حالا اسم این برنامه شنیدید یا نه خود من هم خیلی اتفاقی با این کارتون آشنا شدم اون هم نه از طریق شبکه های سراسری بلکه از طریق شبکه ی استانی خراسان. حتی زمانش رو هم یادمه ساعت هشت و نیم شب یک قسمتش رو میگذاشت. نقاشی ها هیچ پیچیدگی خاصی نداشت. انگار یک بچه پنج ساله اونها رو با دست کشیده بود. نه جلوه های ویژه ی عجیبی بود و نه هیچ چیز خاصی داشت اما همین ساده بودنش ادم رو جذب میکرد.
اسم واقعی این برنامه El Bueno de Cuttlas هست که توی تلویزیون به اسم کوتلاس جوانمرد ترجمه شده. داستان در مورد یک کابوی مکزیکی (شاید هم مکزیکی نباشه ولی قطعا لاتینه) با کلاه کابوی ها و لباس های سفید که توی هر قسمت ماجراهای متفاوتی رو رقم میزنه. هیچ دو قسمتی از این کارتون با هم در ارتباط نیستن مگر اینکه یک قسمت اونقدر طولانی باشه که مجبور بشن توی دو قسمت اجرا کنن. وگرنه تمام قسمت ها ماجراها و حتی لوکیشن های متفاوتی دارن تنها چیزی که عوض نمیشه اسم کوتلاس و لباس هاشه. گاهی کوتلاس در نقش یک گاوچرون جایزه بگیر باید به دنبال زندانی فراری باشه، گاهی در نقش یک جوینده ی طلاست، گاهی یک افسر پلیسه و توی هرکدوم از اینها ماجراهای متنوعی رو تجربه میکنه.
بعد از دیدن ماجراهای کوتلاس بود که با خودم گفتم من هم میتونم اینکار رو انجام بدم. پس شروع کردم به نقاشی کشیدن و نوشتن داستان هایی روی اون ها از اینجا بود که علاقه من به کمیک شروع شد. البته اون موقع نمیدونستم کمیک چیه ولی بعدها که متوجه شدم دیگه نتونستم ازش دل بکنم.
تیتراژ ابتدایی این انیمیشن رو میتونید در زیر ببینید. شما با چه کارتونی بیشترین خاطرات رو دارید؟