امجد عبدی·۴ روز پیشجاذبهای که برای عشق هفتسالگی، کوتاه آمددر محلهای زندگی میکردیم که قوانین فیزیک فقط تا ساعت شش عصر معتبر بودند و بعد از آن، هر چیزی امکان داشت. گربهها فلسفی میشدند، سایهها اض…
رضا موتوری هفتحوض·۵ روز پیشمینیبوسی به نام هوسوقتی بچه بودم یک عموی هُنری داشتم؛ کوچکترین عمویم. عاشق سینما، عشقِ پدرخوانده، عاشق شعر، عشقِ سهراب، عاشق برند، عشقِ رِیبَن، خوشتیپ و کو…
Mary·۸ روز پیشکتاب هم می فهمد_چرا پکری؟ از ظهر تا حالا هیچی نگفتی!_ تو مدرسه پرتم کرد..._ پس بگو چرا انقد غمگین بودی، آخه واسه چی؟_ نمیدونم، فک کنم درسشو خوب یادنگرفته…
Shadi gholamzadeh·۱۲ روز پیشسیاهی، دیشب خوابت را دیدم!وقتی ۷سال داشتم، کلاس اول بودم!وقتی کلاس اول بودم، به اجبار دوستی مادرانه و طی یک برداشت اشتباه با نهال دوست شدم. مادرم میگفت: شادی! این ه…
minabahman·۱۳ روز پیشرویای ماشین سواریکودکی من بیشتر در حیاط خانمان سپری شد. آن زمان ما یک خانه باغ بزرگ با باغچه هایی پر از دار و درخت و گل داشتیم. لابه لای آن گل و بوته ها چند…
minabahman·۱۳ روز پیشرویای ماشین سواریکودکی من بیشتر در حیاط خانمان سپری شد. آن زمان ما یک خانه باغ بزرگ با باغچه هایی پر از دار و درخت و گل داشتیم. لابه لای آن گل و بوته ها چند…
میخک سفید·۱۴ روز پیشمن...گاهی آدم دلش میخواهد در زندگی یک دندهعقب محکم بگیرد تا بخورد به همان حرفی که نباید میزد. دلش میخواهد برگردد به جایی که سکوت، بهترین جوا…
سمنسا عسکری·۱۴ روز پیشاز اون خاطرات عمیقمامانم دختر یه خانواده پرجمعیت گرگانی بود که عروس یه خانواده ی کم جمعیت مشهدی شده بود.همیشه به این فکر میکنم که چرا مامان و بابام با هم دیا…
حکیم موسی زاده·۱۵ روز پیشاتوبوس زرد صبحگاهیاین روایت، سفری به صبحهای مدرسه است؛ به اتوبوس زردی که هر روز ما را از کوچههای خاکی اهواز به کلاسهای پرهیاهو میبرد.