"کمربندها را محکم ببندید و دامن همت بر کمر زنید که به دست آوردن ارزشهای والا با خوشگذرانی میسر نیست" امیرالمومنین (ع) -----------------------وبسایت: finsoph.ir
451 درجه برای قتلِ اندیشه
451 فارنهایت دمایی که در آن کاغذ میسوزد.
همین جمله کافیست تا شما را برای خواندن کتاب 451 فارنهایت ترغیب کند. کتابی بسیار جذاب و البته کوتاه که صد حیف که چنین کتابی اینقدر کوتاه است درحالیکه کتاب های بی مصرف بسیار زیادی هستند که در چندین جلد چاپ می شوند و فقط و فقط تکرارند و ملالت.
کتاب در سال 1953 چاپ شده است اما گویی دیروز به چاپ رسیده است. گویی برای مردم امروز داستانی را بازگو میکند مگر می شود فردی اینقدر دقیق آینده ی کشور و دنیایش را بازگو کند؟ جایی در کتاب می گوید ما آنقدر سیر شدیم که تمام دنیا از ما متنفر شد آیا اشتباه است؟ جایی دیگر کاپیتان خطر کتاب ها را از آن جهت میداند که دانش، عیش مردم را منغص می کند. مردم هرچه بیشتر بفهمند کمتر شاد میشوند و کمتر از محصولات شادی بخش ما میخرند، کمتر مواد شادی آور مصرف می کنند و کمتر تلویزیون های دیواری تهیه میکنند. مردم نباید بالکن داشته باشند تا روی آن به فکر فرو بروند با همسایه ها صحبت کنند و ارتباط برقرار کنند مردم باید جزیره های دور افتاده، بی خطر و نفهم باشند. آیا این مسیری نیست که دنیا و قبل از آن کشور نویسنده پیموده است؟ کشوری که در آن مردمی تصور میکنند شیرکاکائو از گاوهای قهوه ای تهیه می شود!!
می توان گفت مکالمه ی نسبتا طولانی بیتی و مونتاگ در خانه ی مونتاگ جاییست که پرده ها کنار می رود. جاییست که نویسنده با فراغ بال در قالب نوستراداموس، آینده ی کشورش را ترسیم میکند. کشوری که حکومتی فاشیستی اجازه ی هیچگونه تفکر آزاد را به کسی نمیدهد و مردم را به بهانه های مختلف به صلیب عقاید فاشیستی خود میکشد، گاهی آرامش، گاهی آزادی و گاهی سیاست. کشوری که رسانه همه چیز آن است کشوری که مردمش هرآنچه در رسانه ببینند مو به مو باور میکنند و جایی برای تفکر ندارند. چنین کشوری حتی اگر ادعای آزادی بیانش گوش فلک را کر کند چه فایده؟ چرا که اندیشه ها در آن آزاد نیست. اندیشه ها در قل و زنجیر رسانه هاست. رسانه هایی که از زمان تولد تا مرگ تک تک آرزوها، اندیشه ها و آزادی های فرد را به وی دیکته میکنند و او را با توهم آزادی رها میکنند تا پازل آنها را کامل کند. بازهم توجه کنید کتاب سال 1953 چاپ شده است. (در مصاحبه ی انتهای کتاب خواندم که از بردبری سوال شده بود آیا تصور میکند که پیش بینی ها به حقیقت می پیوندد؟ نمیدانم که آن مصاحبه چه وقت انجام شده بود اما اگر امروز از من بپرسید میگویم آری تمام و کمال پیش بینی ها به حقیقت پیوسته است)
جدای از محتوا که میتوان ساعتها روی آن بحث کرد، کتاب، نثر ادبی بسیار غنی نیز دارد که متاسفانه آنچنان که باید و شاید در ترجمه لحاظ نشده است. اما بازهم شمه هایی از شعر در ترجمه می توان یافت هرچند ضعیف هرچند ناقص.
در پایان باید گفت امروز دنیا به طرز دیوانه واری به سمت فروپاشی پیش میرود دیگر تفکر جایگاهی ندارد. شاید اگر امروز به ما بگویند که به ازای هرکتاب 100 دلار به ما میدهند با کمال میل کتاب هایمان را در اختیار آتش نشان ها قرار دهیم حتی با علم به این که قرار است این کتاب ها به خاکستر تبدیل شود. امروز برای کمتر کسی کتاب اهمیت دارد و وجود کتاب هایی با تیراژ دویست و صد به خوبی موید این نکته است که آتش نشان ها موفق بوده اند. آن هم نه با هزینه ی گزاف بلکه با ثروتی که خود ما با کمال میل در اختیار این بنگاه های افکار دزد قرار میدهیم ثروتی به بهای عمر ما، تا ثانیه به ثانیه عمر ما را مدیریت کنند، برنامه ریزی کنند و برای آینده ی ما تصمیم بگیرند. ساعتها در اینستاگرام میچرخیم و محتوای پوچ نگاه میکنیم بدون تفکر روزها را پای مستندهایی میگذاریم و گمان میکنیم داریم چیزهای زیادی می آموزیم غافل از اینکه به قول دوشیزه مک کللان آنها به ما میگویند چگونه؟ هرگز نمی گویند چرا؟ افسار تفکرات خود را به رسانه ها می دهیم تا آنها به ما بگویند چه چیز برای ما خوب است و چه چیر بد. مثالی میزنم، رسانه ها می گویند مصرف نمک برای بدن مضر است. آیا واقعا همینطور است؟ چه کسی میداند؟ چند نفر پیگیر این مساله هستند؟ چه می شود اگر فردا همان پزشکان بگویند مصرف نمک برای سلامتی مفید است؟ زمانیکه بدون تفکر به رسانه ها اعتماد می کنیم روزی میرسد که بالاخره باید بهای این اعتماد را بپردازیم.
آتش نشان ها بوی نفت سفید نمی دهند و لباس های ضد حریق تنشان نیست. آتش نشان ها صفحه های چند اینچی هستند که مدام از آنها نور و رنگ متصاعد می شود، دشمن آگاهی جهل نیست، عدم آگاهی به جهل است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب داس مرگ
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: پیشگفتار یک مترجم
مطلبی دیگر از این انتشارات
چای نعنا?