احمد سبحانی
احمد سبحانی
خواندن ۱۴ دقیقه·۵ سال پیش

جستاری کوتاه در باب مدرنیته...


مدرنیته چیست؟ از آنجایی که در نوشته‌هایم ارجاعات فراوانی به مدرنیته داده‌ام و بعضی دوستان متوجه این موضوع که مدرنیته چیست نشده‌اند قصد دارم دراین نوشته توضیحات مختصری در مورد اینکه مدرنیته چیست ارائه کنم. بدیهی است که چنین مفهوم کلانی را که در تمام شئون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، هنری، علمی و... جامعه بشری سایه انداخته است، نمی‌توان در چند خط و چند مطلب خلاصه کرد اما برای تقریب به ذهن توضیحاتی ارائه می‌کنم تا هرجا که شنیدید فردی در مورد مدرنیته صحبت می‌کند تصور نکنید منظورش صرفا پیشرفت تکنولوژی است بلکه مدرنیته مفهومی عام‌تر دارد.

پس از جنگ‌های صلیبی و شکست صلیبیون از مسلمانان، دو اتفاق عمده در اروپا رخ داد. اول کاهش قدرت و نفوذ کلیسا هم در میان عامه مردم و هم در میان پادشاهان و دوم برخورد دو تمدن اسلامی و اروپایی. حضور چند ده ساله اروپاییان در فلسطین این امکان را به اشراف داد تا با عقاید و رسوم مسلمانان آشنا شوند. از قِبَل این آشنایی نهضتی به نام نهضت ترجمه در غرب شکل گرفت و کتب مسلمانان خصوصا کتاب‌های ابن سینا، خوارزمی، امام فخر رازی و... ترجمه و به اروپا منتقل شد.

ترجمه این آثار تحولی عظیم در زندگی غربیان ایجاد کرد. اولین تکانه ها از ایتالیا آغاز شد. مردمانی که بیش از هرکجای اروپا با مسلمانان چه از نظر تجاری و چه از نظر فرهنگی تعامل داشتند. تحرکات زیر پوستی در اروپا در حال انجام بود. بدبینی به اصحاب کلیسا شکل گرفته اما کسی توانایی اظهار نظر نداشت. همچنین حکومت‌ها خواستار قدرت بیشتر بودند. اروپاییان که قدرت حاکمان مسلمان را می‌دیدند و می‌دیدند که کلیسا نمی‌تواند قدرتی را که علمای اسلام به حاکمان مسلمان می‌دهند، به آنها بدهند، تصمیم گرفتند که خود این قدرت را کسب کنند. (در اروپا برخلاف شرق مسلمان، قدرت در میان واسال‌ها و فئودال‌ها پخش شده بود در حالیکه در شرق مسلمان، قدرت تقریبا به صورت انحصاری در اختیار پادشاه بود)

مارتین لوتر، اولین ضربه زننده:

اولین ضربه به کلیسا از داخل کلیسا وارد شد. جایی که مارتین لوتر کینگ اعلامیه‌ای ۹۵ ماده‌ای نوشته و آن را منتشر کرد. در این اعلامیه به اعمال شنیع اهالی کلیسا مانند فروش بهشت اعتراض صورت گرفته بود و همچنین به اصلاحاتی در زمینه اخذ مالیات، حدود اختیارات پادشاه و... پرداخته شده بود. لوتر کینگ که تا همین‌جا هم به شدت مورد غضب کلیسا بود، دومین ضربه نیز وارد آورد و با ترجمه انجیل (و تورات)، اجازه داد تا تمام مردم به صورت بی واسطه به تعالیم مسیح دسترسی داشته باشند. این دو اتفاق موج عظیمی از خشم علیه کلیسا ایجاد کرد. مردمی که تا پیش از آن تصور می‌کردند در حال انجام تعالیم مسیح هستند اکنون متوجه شده بودند که هیچ‌یک از این تعالیم در کتب مقدس نیامده است.

جنبش پروتستانی اگرچه در ابتدا هواداران زیادی جذب کرد اما به مرور و با سختگیری‌ کاتولیک‌ها از تعداد آنها کاسته شد. در این بین کشور انگلستان که خواهان جدایی از زیر یوغ کلیسای کاتولیک بود به عنوان اولین کشور یکی از شاخه‌های مذهب پروتستانیسم (که به نام آنگلیکان شناخته می‌شود) را در کشور رسمی اعلام کرد.

 آثار کوپرنیک به شدت تحت تاثیر دانشمندان مسلمان بود..
آثار کوپرنیک به شدت تحت تاثیر دانشمندان مسلمان بود..


کوپرنیک، انسان را در فضا غوطه‌ور کرد:

تا پیش از کوپرنیک، اروپاییان تصور می‌کردند زمین محور عالم است. ایده‌ای که از ارسطو به جا مانده و در الهیات مسیحی ریشه دوانده بود. اما کوپرنیک اصل خورشید محوری را مطرح کرد. شاید امروزه کسی نتواند اثرات چنین کشفی را درک کند اما در زمانه‌ای که اصحاب کلیسا زمین را مرکز عالم جا میزدند و ادعا می‌کردند تمام کائنات برای انسان که مرکز عالم است آفریده شده و انسان برای خدا، کشف این نکته که زمین نه مرکز عالم که تنها غباری سرگردان در عالم لایتناهی است باعث تزلزل شیرازه تفکر عوام می‌شد.

البته نکته مهم اینجاست که احتمالا کوپرنیک به تنهایی به این کشف نرسیده است چراکه علمای مسلمان سالها پیش از کوپرنیک توانسته بودند مرکزیت خورشید اثبات کنند.

گالیله، پایان افسانه‌ی ارسطو:

همانطور که گفته شد اندیشه‌های ارسطو به شدت در میان علمای مسیحیت ریشه دوانده بود تا جایی که تشکیک در اندیشه‌های وی به معنی تشکیک در مسلمات دین مسیحیت بود. یکی دیگر از ایده‌های ارسطو این بود که دو جسم با وزن متفاوت در زمان‌های متفاوتی سقوط می‌کنند. گالیله با این ادعا به مخالفت برخواست و همانطور که احتمالا شنیده‌اید در قولی معروف آمده است که برای اثبات این ادعا دو جسم را از بالای برج پیزا رها کرده و هر دو جسم همزمان به زمین میرسند. گالیله چندین سخن دیگر از ارسطو را نیز رد کرد و باعث تزلزل بیش از پیش تفکرات مسیحی شد.

دکارت همه را به بودن تشویق کرد...
دکارت همه را به بودن تشویق کرد...


دکارت، پلی از رنسانس به روشنگری:

تا اینجا در عصر رنسانس بودیم جایی که اروپا مانند طفلی در رحم مادر در حال رشد و نمو است. از زمان دکارت این طفل متولد می شود. تا پیش از دکارت در میان اصحاب کلیسا خرافه‌ای وجود داشت مبنی بر اینکه اگر کسی فلسفه اسکولاستیک (یا فلسفه مَدرَسی، فلسفه‌ای مبتنی بر افکار افلاطون، فلوطین، ارسطو، سقراط و سایر فلاسفه یونان بود که عموما توسط کلیسا تدریس میشد) را نیاموخته باشد توانایی بحث بر سر فلسفه را نخواهد داشت. دکارت با نگارش کتاب‌های تاملات در باب فلسفه اولی و همینطور گفتار در روش به کار بردن عقل به رواج شگ گرایی و فلسفه ورزی کمک کرد.

https://virgool.io/@ahmadso/%D8%AA%D8%A7%D9%85%D9%84%D8%A7%D8%AA-%DB%8C%DA%A9-%D8%B0%D9%87%D9%86-%D9%BE%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%A8-%D8%B4%DA%A9%D8%A7%DA%A9%DB%8C%D8%AA-%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA-aauv9t5kwub4


کاتالیزوهای رنسانس:

افرادی که ذکرشان رفت از افراد مطرح شکل‌گیری رنسانس بودند و تفکراتشان انقلاب عظیمی شکل داد اما قطعا این‌ها به تنهایی توانایی ایجاد چنین تغییراتی نداشتند به عنوان مثال اگر دستگاه چاپ اختراع نمی‌شد، دکارت و مارتین لوتر نمی‌توانستند تفکراتشان را در مقیاس عظیم منتشر کنند. اختراعات و کشفیات بسیار زیادی به شکل‌گیری رنسانس کمک کرد که از این جمله می‌توان به: ماشین چاپ، قطب‌نما، باروت و سلاح گرم، ساعت و بسیاری از اختراعات و طرح‌های جدید اشاره کرد.

ناپلئون نماد دولت-ملت مدرن
ناپلئون نماد دولت-ملت مدرن


عصر روشنگری، زمانی که اروپا سوار بر ارابه‌های زمان می‌شود:

دکارت به فلاسفه اجازه داد تا بیندیشند. این اتفاق به مانند جرقه‌ای در انبار باروت همه جا را به آتش کشید، از هرگوشه‌ی اروپا روشنفکر ظهور می‌کرد. اولین کشوری که تحت تاثیر این اتفاق قرار گرفت انگلستان بود. فرانسیس بیکن، تحت تاثیر دکارت، در انگلستان شروع به فلسفه‌ورزی و مجادله با اهالی کلیسا کرد. از طرفی قدرت سیاسی بیکن به او اجازه می‌داد تا بی‌پرواتر به اصحاب کلیسا بتازد هرچند در مورد مفاهیمی که به خدا مربوط بود یا سکوت می‌کرد یا محافظه‌کار بود. بیکن در نهایت با نوشتن کتاب ارغنون نو در مقابل باقیمانده ارسطو نیز قد علم کرد و به جایگاه قدسی ارسطو برای همیشه پایان داد. ارغنون نو برترین روش کسب معرفت را تجربه می‌داند حال آنکه ارسطو خلاف این را ادعا می‌کند. (نقل است اگر در زمان ارسطو کسی میگفت برای دانستن تعداد دندان‌های یک اسب دهانش را باز کرده و بشماریم انگار صحبتی غیر علمی کرده)

نهضت تجربه‌گرایی در انگلستان منجر به کشفیات فوق العاده‌ای شد. ماشین بخار که پس از آن انقلاب صنعتی رخ داد یکی از این کشفیات بود همچنین الغای نظام فئودالی در بسیاری از کشورها راه را برای افزایش قدرت حکومت باز کرد. انقلاب شکوهمند انگلستان و انقلاب کبیر فرانسه ثمره این تغییرات بود. مردم دیگر تحمل زور را نداشتند. حال که دیگر انسان نه مرکز عالم بود نه هیچ تضمینی برای بخشیده شدن انسان و ورود به بهشت موعود، دیگر چه دلیلی داشت مردم سر به اطاعت از حاکمان بگذارند؟

انقلاب فرانسه اتفاقی جدید را رقم زد به طوری‌که بعضی تاریخ نویسان تاریخ را به بعد و قبل از انقلاب فرانسه تقسیم می‌کنند. پس از انقلاب فرانسه مفهومی به نام ملت (Nation) شکل گرفت. مفهومی که تا پیش از آن معنی نداشت. تا پیش از انقلاب فرانسه، ملیت محلی از اعراب نداشت،‌وطن تنها به جایی اطلاق میشد که فرد درآنجا متولد شده و خانواده‌اش سکونت داشتند. اما در زمان انقلاب فرانسه، فرانسویان یکدیگر را به نام همشهری یا هموطن خطاب می‌کردند به این منظور که به خود القا کنند که دلیلی بالاتر از داشتن یک فرمانروا برای نزدیکی به یکدیگر دارند. این اتفاق باعث شد که مردم احساس نزدیک‌تری به کسانی که شاید در تمام عمرشان آنها را ندیده بودند اما در یک اقلیم زندگی می‌کردند، داشته باشند.

اما مشکل اصلی برای انقلابیون این بود که پس از انقلاب چه می‌شود؟ هنگامی که حاکمی وجود نداشته باشد حکومتی نیز وجود نخواهد داشت. در اینجاست که آرای اندیشمندانی مانند هابز، لاک، مونتسکیو، ولتر، روسو و... به داد انقلابیون می‌رسد و اولین دولت-ملت‌های مدرن تشکیل می‌شود. تفاوت این حکومت‌ها با حکومت‌های پیشین آنقدر زیاد است که بهتر است بیشتر به دنبال وجه شباهت‌هایشان باشیم. اما در اینجا چند تفاوت عمده دولت-ملت مدرن با حکومت‌های پیشین را ذکر می‌کنم:

  • مردم علاوه بر خود مسئول سعادت دیگران نیز شدند.
  • ساختار سیاسی تغییر کرد و اصولی برای تفکیک قوا شکل گرفت.
  • مردم دیگر مایملکت پادشاه نبودند و خود موضوعیت پیدا کردند در نتیجه به نقد و پرسش از حکومت پرداختند.

شاید در نگاه اول این‌ها تغییرات کوچکی به نظر بیایند اما درواقع تفاوت‌های چشمگیری در زندگی عامه مردم ایجاد شد. به عنوان مثال ناپلئون با استفاده از همین مفهوم توانست ارتشی چند صد هزار نفره گرد آورد اتفاقی که تمام اروپا را انگشت به دهان گذاشت. هنگامی که مردم با اشتیاق فوق العاده دم از آزادی می‌زدند و حکومت را نه به حاکم که به دولتی منتخب مردم واگذار کردند نمی‌دانستند این اختیارات حتی بیش از اختیاراتی است که به حاکم واگذار شده بود. اگرچه حاکم هرزمان که اراده می‌کرد می‌توانست جان رعایای خودش را بگیرد اما هیچ علاقه‌ای به چنین کاری نداشت. از طرفی اگر رعایا را به زور به جنگ می‌فرستادند نتیجه‌ای جز شکست عایدشان نمی‌شد اما سربازان ناپلئون نه با زور بلکه با میل خود به جنگ می‌رفتند. افرادی فریب خورده با مفهومی جعلی به نام وطن. برای فرانسه به جنگ دشمنان قسم خورده ملت فرانسه می‌رفتند و البته که در غرور حاصل از پیروزی‌هایشان غوطه‌ور میشدند. ناپلئون توانست با استفاده از ارتشی عظیم از سربازان وطن کل اروپا را تسخیر و دیگر ملت‌ها را نیز تشویق به ایجاد حس ناسیونالیستی در مردمانشان کند. همان حسی که در جنگ جهانی اول و دوم ده‌ها میلیون‌ انسان را به کام مرگ کشاند.

در واقع اینقدرها هم خوشتیپ نبود.
در واقع اینقدرها هم خوشتیپ نبود.


انقلاب کوپرنیکی کانت و ایدئالیسم آلمانی:

ایمانول کانت کسی است که بر روی تمام فلاسفه پس از خودش تاثیر گذاشته است.تالیفات کانت در زمینه نقادی عقل به فلسفه بافی بسیاری از فلاسفه زنجیر زد. کانت حد و حدودی برای عقل قائل شد و بسیاری از سوالات فلسفی را مختومه اعلام کرد. همچنین در زمینه اخلاق، وظیفه گرایی اخلاقی را مطرح کرد اما مهم ترین کاری که کانت انجام داد به گفته خودش ایجاد انقلابی کوپرنیکی بود. همانطور که گفتم کوپرنیک زمین را از محوریت جهان خارج کرد حال کانت ادعا می کرد که هر انسان خودش به عنوان مرکز جهان عمل کند. کانت معتقد بود برای فرار از شک گرایی و یا ایدئالیسم هرفرد باید تفسیر خود از واقعیت را در نظر بگیرد. این ایده همان ایده ای بود که به امانیسم و انسان محوری مفرط دامن زد و انسان را محور هرچیزی قرار داد.

کانت معنایی دیگر را نیز ایجاد کرد که در فهم ما از دنیا تاثیر به سزایی داشت و آن ایدئالیسم استعالی بود. کانت اعتقاد داشت چیزی که ما از جهان درک میکنیم به نحوه ظهور اشیا بستگی داره. دیدگاهی که بعدها توسط فیشته و شلینگ و هگل به افراط کشیده شد و تا حدود زیادی درک کنونی ما از جهان را شکل داد.

دیگر ظواهر مدرنیته:

مدرنیته ظواهر دیگری هم داشت که اگر بیشتر از مسائل گفته شده اهمیت نداشته باشد، کمتر نیست. به عنوان مثال کشف دنیای جدید (آمریکا) و سرازیر شدن ثروت این سرزمین ها به اروپا، شروع استعمار با ساخت سلاح‌های سنگین، جنبش‌های فرهنگی و آزادی بیشتر اهل قلم، اختراع برادران لومیر و ظهور سینما، استثمار کارگران، ظهور طبقه متوسط، کشف ماشین بخار و انقلاب صنعتی اول، تخصصی شدن علوم، ظهور اقتصاد سیاسی و...

در نهایت:

جهان پس از مدرنیته به شکل پیچیده‌ای دگرگون شد و این دگرگونی نه به خاطر ظهور تکنولوژی بلکه به خاطر تغییر نگاه انسان به خود و به دنیا ایجاد شد حتی خود تکنولوژی هم حاصل این تغییر نگاه بود. انسان غربی که تا پیش از مدرنیته خود را اسیر خرافات می‌دید پس از مدرنیته خود را از هرآنچه به متافیزیک مربوط می‌شد رها کرد. اگرچه شاید در نگاه اول تصور کنید که این فلاسفه بودند که کفر و الحاد را در جامعه نهادینه کردند اما در حقیقت بسیار کم می توان فیلسوفی یافت که مومن به خدا و وجود خداوند نباشد. این برداشت های متضاد از نظریات فلاسفه بود که دردسر ایجاد میکرد.

انسان مدرن به جهان به مثابه یک ابزار نگاه می‌کند. ابزاری که می‌توان در آن دخل و تصرف کرد و می‌توان نابودش کرد در دنیای مدرن هر انسان مستقل و به ذات دارای ارزش است چرا که وی خود تجلی‌ای از اراده خداوند بر روی زمین است.

تا اینجا شاید تصور کنید مدرنیته تماما خیر و خوشی بوده است. اما مدرنیته روی پلیدی نیز دارد. به عنوان مثال هنگامی که فئودالیسم از اروپا برچیده شد، طبقه سرمایه‌دار دیگری ظهور کرد که به آنها اصطلاحا بورژوا گفته می‌شود. بورژواها همان فئودال‌های جدید بودند بجز اینکه محدودیت های فئودال‌ها را نداشتند. اگر فئودالها مجبور بودند برده‌ها و کارگرهای خود را سیر کرده و از آنها مواظبت کنند. بورژواها چنین الزامی نداشتند، اگر طبق آئین کاتولیک، فئودال‌ها مجبور بودند سالی نود روز به کارگرانشان استراحت بدهند، بورژواها با ایجاد هفته‌های ده روزه میزان تعطیلی کارگران را کاهش نیز دادند. استثمار کارگران تا آنجا ادامه داشت که کارگران در نهایت علیه بورژواها شوریدند و در فرانسه کمون پاریس تشکیل دادند.

همچنین با ظهور سرمایه‌داری افسارگسیخته، برداشت از منابع زمین به شدت افزایش پیدا کرد به طوری که به تغییرات زیست محیطی گسترده و انقراض بسیاری از موجودات کره زمین منجر شده است. این اتفاق به خاطر رویکرد انسان مدرن به طبیعت است که طبیعت را مائده ای آسمانی مخصوص خودش می‌داند.

کمرنگ شدن اخلاقیات، افزایش جنایت، افزایش افسردگی، افزایش بیماری های نوظهور به خاطر اخذ رویکرد تهاجمی نسبت به طبیعت و حتی بدن انسان، از خود بیگانگی، رشد فردگرایی، انزوا و تنهایی مفرط و... از جمله مشکلاتی است که بشر مدرن با آنها دست و پنجه نرم می کند.

https://virgool.io/@ahmadso/%D8%A7%DA%AF%D8%B1-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1-%D8%A8%D9%88%D8%AF%D9%85-%DB%8C%D8%A7-%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%AD%D9%88%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA-%DB%8C%DA%A9-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%88%D8%BA%DB%8C%D9%86-xheubxsezhed



مدرنیتهدنیای مدرنمدرنیته چیست
"کمربندها را محکم ببندید و دامن همت بر کمر زنید که به دست آوردن ارزشهای والا با خوشگذرانی میسر نیست" امیرالمومنین (ع) -----------------------وبسایت:‌ finsoph.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید