احمد سبحانی
احمد سبحانی
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

چند حکایت از شیخ ما (قسمت چهارم)


روزی شیخنا بر منبر نماز جمعه همی فرارفت و از مفاسد همی سخن راند. هین که از منبر پایین آمد دو مامور کت و بالش را بستند و نزد محکمه بردند. عرض آوردند که ای ملعون از برای چه بر منبر نماز جمعه از مفاسد گفتی حال که هنوز در محاکم قانونی جرم اثبات نشده است.

القصه شیخنا را لخت کرده و چند شلاق بر بدنش نواختند و از دارالحکومه به بیرون پرتش کردند و از آن پس شیخنا را به هیچ نماز جمعه‌ای بر بالای منبر ندیدند.

پس از چندی شیخنا به برنامه‌ای در صدا و سیما دعوت همی گشت و آنجا نیز مظلمه آورد که فلانی و بهمانی در فلان زمینه مشغول فسادند. این بار مامورین در وسط برنامه زنده ریختند و شیخنا را لخت کردند و همانجا حد را بر وی جاری ساختند.

شیخنا که روحیه فساد ستیزی اش گل کرده بود وبلاگی ساخت و آنجا به رسوایی مفاسد پرداخت. اینبار نیز مامورین «صیانتگر» به خانه شیخنا ریختند و لپ تاپ وی را لوله کرده در کوله پشتی‌اش جای دادند.

چون بدینجا رسید، شیخنا نعره برآورد که نامسلمانان پس ما چگونه مفاسد را رسوا کنیم؟ اگر مفاسد را رسوا نکنیم که کسی به دنبال احقاق حقوق نمی‌رود و اگر هم رسوا کنیم به ۴۵ روش سامورایی ما را مورد عنایت قرار می‌دهید. مردم باید آزادانه بتوانند نام مفاسد را جار بزنند و اگر بی‌گناه بود، حق شکایت علیه جار زننده را داشته باشد، نه اینکه دزد را ول کنید و سگ را بگیرید.

مامورین نگاهی به یکدیگر انداختند و چون از ابتدا عقلی در سرشان نبود که به این موضوعات فکر کنند، سر در ماتحت خود فرو کرده، در آفاق محو شدند و این از کرامات شیخ ما بود.



روزی شیخنا در میان مریدان نشسته بود که بحث بین مریدان بالا گرفت. عده‌ای می‌گفتند قیمت خودرو باید بالا رود تا سهام خودرویی ارزش پیدا کنند. عده‌ای دیگر می‌گفتند که لا. قیمت خودرو باید پایین بیاید چرا که ما می‌خواهیم خودرو بخریم اما پولمان کفاف نمی‌دهد.

شیخنا سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت:«مشکل مملکت ما فرار مغزها نیست. ماندن پشگل مغزها است» پس کاتانای خود را که یادگار پدربزرگش، حاج شیخ کیسوکه هوندا بود درآورده و یَک یَک مریدان را به لقا الله شتاباند. یَک یَکشان را خدا شاهده.

و این از کرامات شیخ ما بود.



روزی شیخنا از معبری می‌گذشت. به چند عابر رسید. از مرکب پیاده شد و پرسید حقوقتان چقدر است؟

عابرین حقوق‌شان را گفتند.

شیخنا دوباره سوار بر مرکب شد و به راهش ادامه داد. و این از کرامات شیخ ما بود.



روزی شیخنا بر منبر رفته بود و از فواید چند همسری و فرزندآوری می‌گفت فارغ از اینکه بداند قیمت پوشک و خانه و خودرو چند است. که ناگهان مریدی برخواست و گفت:« بیا پایین پسر جان. بیا پایین سرمون درد گرفت.»

و این از کرامات این مرید مدنظر ما بود.



https://virgool.io/@ahmadsobhani19/%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D9%87-%D8%A8%D9%86%D8%AF%DB%8C-%D9%85%D9%88%D8%B6%D9%88%D8%B9%DB%8C-%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D9%85%D9%86-qjarnndbxbmn


می‌توانید به تلگرام من هم سر بزنید:

https://t.me/ahmadsobhani

حال خوبتو با من تقسیم کنشیخناحکایت های شیخ ماطنز
"کمربندها را محکم ببندید و دامن همت بر کمر زنید که به دست آوردن ارزشهای والا با خوشگذرانی میسر نیست" امیرالمومنین (ع) -----------------------وبسایت:‌ finsoph.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید