احمد سبحانی·۱ سال پیشچند حکایت از شیخ ما (قسمت پنجم)روزی شیخنا را پرسیدند باجناق به چه ماند.گفت به نان زیر کباب. و این از کرامات شیخ ما بود.روز شیخنا در کنج غزلت خود نشسته و انگشت عافیت در نا…
احمد سبحانی·۳ سال پیشچند حکایت از شیخ ما (قسمت چهارم)روزی شیخنا بر منبر نماز جمعه همی فرارفت و از مفاسد همی سخن راند. هین که از منبر پایین آمد دو مامور کت و بالش را بستند و نزد محکمه بردند. عر…
احمد سبحانی·۴ سال پیشچند حکایت از شیخ ما (قسمت سیّم)روزی مریدان نزدیک نزد شیخ بودند و از سفره کرم وی تناول همی کردند که ناگهان مغبچهای وارد گشت و گفت یاشیخ چه نشستهاید که مریدان طغیان کرده…
احمد سبحانی·۴ سال پیشچند حکایت از شیخ ما (قسمت دویُم)هرگونه شباهت معنایی، مفهومی، زمانی، مکانی، اسمی، رسمی و... با افراد حقیقی انکار میشود. نوشته فقط حاصل ذهن پریشان نویسنده است.
احمد سبحانی·۵ سال پیشچند حکایت از شیخ ماروزی بلایی جانفرسا بلاد شیخنا را درنوردید. جمله مریدان در خانقاه شیخ گرد هم آمده تا چاره در کار کنند. یکی از مریدان گفت حال که مقدار معدو…