ویرگول
ورودثبت نام
امیرحسین نصیری
امیرحسین نصیرینویسنده ی رمان غده
امیرحسین نصیری
امیرحسین نصیری
خواندن ۴ دقیقه·۳ ماه پیش

ماه سرخ 2

دنبال یک موقعیت هرچند کوچک برای دود کردن یک سیگار می گشت ولی می ترسید سیگاری که مخفیانه از زمین آورده بود را دود کند... همین سیگار کوچک می توانست در سفینه یک فاجعه ی بزرگ به بار بیاورد می توانست سیستم ضد حریق فضا پیما را فعال کند و اوضاع را بد و بدتر کند.

لوگ هرشب به همان تصویر از زنی که در ساحل قدم می زد نگاه می کرد به زنی که لبخندی ملیح می زد دوست داشت او را کنار خودش داشته باشد گاهی به این فکر می کرد که خیلی خوب می شد اگر یک همسفر برایش تدارک می دیدند همان زنی لوگ عاشق طرز نگاهش شده بود.

همه چیز به شکل ترسناکی عجیب پیش رفته بود... همه چیز!

او می ترسید.

هرروز یک کار تکراری می کرد لباس هایش را می پوشید از سفینه اش بیرون می رفت گشت و گذار می کرد نمونه خاک بر می داشت به اطراف نگاه می کرد به سیاره ای که می دانست کسی جز خودش روی آن نیست... ترس تمام وجودش را می گرفت.

انروز ولی برنامه اش تغییر کوچکی کرده بود طوفان های شدید سیاره می توانست کار را به کلی مختل کند پس طبق پروتکل عمل می کرد و به سفینه برمی گشت و به طوفان های شدید سیاره نگاه می کرد.

در حالی که قهوه اش را می خورد با خودش می گفت چطور دانشمندان وقتی داشتند این سیاره را در لیست سیاره های قابل سکونت قرار می دادند متوجه طوفان های شن شدید این سیاره نشده بودند؟ طوفان هایی که هر چند رو یکبار اتفاق می افتاد... در سالی که شامل 1012 روز بود زیرا سرعت گردش سیاره به دور ستاره اش کند تر از سرعت زمین به دور خورشید بود.

دکمه را زد و تصویر آن ساحل زیبا کل پنجره را گرفت آن زوج همچنان روی شن ها دراز کشیده بودند لوگ پیشبینی می کرد که زن دستش را روی پیشانی اش زیر کلاه حصیری اش می گذارد.

زن درست چند ثانیه بعد از این حرکت وارد چهارچوب تصویر می شود.

وارد شد درست آنطور که پیش‌بینی شده بود با همان لبخند زیبا و دلربا.

لوگ در حالی که محو تماشای زیبایی های آن زن بود چند قدم عقب رفت و جایی ایستاد که چشمان زن اورا نشانه رفته باشند.

اینجا زنده ترین حس لوگ بیدار می شد وقتی چشمان زن درست چشمان لوگ را نشانه می رفتند لوگ خیلی ساده می توانست ادامه داستان را در ذهن خودش خلق کند.

در یک ساحل در حالی که خودش هم یک لباس زیر گل گلی پوشیده و به همسرش که با لبخند نگاهش می کند خیره شده.

_"نمیخوای بیای؟ "

لوگ دستپاچه شد" چرا..."سپس به سمت همسرش دوید

پاهای برهنه اش شن های گرم و نرم ساحل را حس می کردند و حس خوبی به او می‌دادند.

_" لوگ! فکر میکنم مشکلی پیش اومده "لوگ از میان افکارش بیرون کشیده شد.

_" چی شده؟ "

_" به نظر میرسه از یه سمت سفینه جریانی از دی اکسید کربن رو حس میکنم... فکر می‌کنم یکی از محفظه های دی اکسید دچار مشکل شدن... میتونی بهشون نگاهی بندازی؟ "

لوگ با حرکت سر تایید کرد در حالی که در سالن های متعدد سفینه حرکت می کرد با راهنمایی اپراتور به محل مشکل رسید. یکی از نقاط اتصال محفظه های دی اکسید کربن کج شده بود جریان هوایی ناچیز از آن خارج می شد ولی این جریان هوای ناچیز می توانست تبعات جبران ناپذیری داشته باشد.

وقتی دی اکسید گیاهان در محفظه ی گیاهان دچار کمبود میشد بسیاری از گیاهان پژمرده می شدند و ورود بی وقفه جریان دی اکسید کربن می توانست لوگ را دچار خفگی کند.

انگشتش را به سمت جریان دی اکسید کربن برد و به آن نگاه کرد سپس مکثی کرد و با عجله به سمت نزدیک ترین صفحه ی نمایش رفت و آنرا بررسی کرد.

_"تصویر دوربین اتاق محفظه های دی اکسید رو میخوام... نشونم بده"

تصویر خودش روی صفحه نمایان شد.

_" دوربین بالای در رو برام به نمایش بذار... میخوام سطح آلودگی رو بهم نشون بدی"

وقتی فرامینش اجرا شد با دیدن سطح آلودگی ناخداگاه لبخندی زد.

بدون اینکه دست به تعمیر آن بزند خم شد و فندک را از جورابش خارج کرد و سپس سیگار را روی لبانش گذاشت... میخواست ریسک کند.

_" این بهترین فرصته"

درست در مرکز اتاق ایستاد و سیگار را روشن کرد و یک پوک عمیق از آن زد و سپس گفت" یه آهنگ کلاسیک برام بزار"

اپراتور گفت" نمیخوای تعمیرش کنی ‌؟ "

لوگ هم با مکثی کوتاه جواب داد" دارم انجامش میدم نیاز به یه موسیقی دارم... "

موسیقی که پخش شد لوگ پوکی عمیق کشید و دستانش را بالا آورد می خواست برقصد سیستم تعلیق به دلیل حجوم دی اکسید کربن دود سیگار را میان دی اکسید کربن تشخیص نمی داد و این یعنی لوگ توانسته بود سیگار بکشد... بدون اینکه مشکلی برایش پیش بیاید.

داستانداستان کوتاهکتابرمانعلمی تخیلی
۵
۰
امیرحسین نصیری
امیرحسین نصیری
نویسنده ی رمان غده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید