احسان
احسان
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

با خیال ماشین

تو محل ما یه آقاهست حدود شصت ساله باز نشسته ذوب آهن دارای یه کوچولو اختلال حواس با اندامی لاغر و استخوانی وسر و وضعی مرتب باپیراهنی سفید و شلواری سورمه ای با یک دو چرخه چینی قدیمی بعضی وقتها می آد سر چهار راه محل چرخ راروی جک دو پایه اش می گذاره و با اطمینان خاطر روی لوله ا‌ون می شینه پاهاشو روی هم میندازه همراه خودش لوازمی را که بعضی تو ماشینشون دارند میاره یک بسته دستمال کاغذی.،حوله،کرم ،یه رادیو کو چیک ،گاهی هم خوردنی با یه حالتی مثل کسی یه ماشین آخرین مدل کنار خیابون پارک کرده خیلی آروم و طبیعی نشسته گاهی دستاشو با کرم چرب میکنه گاهی از دستمال کاغذی استفاده میکنه گاهی شاخه گلی را که همراهش آورده بو میکنه و یا به رادیوش گوش میکنه خیلی شاد و آرام به افراد در حال عبور سلام می کنه بی خیال از همه چیز مثل اینکه تو این دنیا هیچ غم وفکری نداره اهالی با دیدن اون براش دستی تکون میدن و از صفا و پاکی اون لذت میبرند و با لبخندی از کنا رش رد میشن یکی دو ساعت اونجا هست بعد میره خونه و فردا دوباره اگه هوا مساعد باشه اونوگوشه یکی از چهار راهای محل میبینی که رو چرخش نشسته با لبخندی بر لب و شاخه گلی در دست فارغ از دنیا و هرچی درش هست ......

دستمال کاغذیدنیا
علاقمند به عرفان و نجوم وآنسوی آسمان ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید